ریاکاری و سخن از اخلاق میتواند چهرهٔ واقعیِ جباریت و استبداد را پنهان کند. خطرناکترین مستبدان آنهاییاند که خود را مأمور «خیر عمومی» معرفی میکنند؛ زیرا خشونتِ آنان، در ذهنشان مشروع و اخلاقی جلوه میکند. در چنین وضعی، ریاکاری نقش نقاب را دارد: در بیرون از فضیلت میگویند، اما در درون، ظلم را پیش میبرند ـ و همین دوگانگی به بقا و بیرحمیِ قدرت کمک میکند. (سی.اس. لوئیس، نویسنده ایرلندی)
هفته گذشته دو خبر عمیقا متناقض در سپهر ایران منفجر شد، که در نظر اول به سیاست ربط ندارد، اما دو وجوه نمایش از هیستری ریا و سوداگری اخلاق است. اول، اعلام تشکیل «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» و سازماندهی «۸۰ هزار نیروی آمر به معروف» بیانگر چیزی نیست جز اینکه حاکمیت، در واپسین مرحلهٔ بقای خود، هنوز به کنترل بدن زنان بهمثابه سنگر سلطه چسبیده است. در این منطق، بدن زن صرفاً یک «موضوع شرعی» یا «رفتار اجتماعی» نیست؛ بلکه میدان اصلی اعمال قدرت است. فوکو بهدرستی میگفت: «هرجا سیاست به بنبست میرسد، بدنها جایگزین گفتوگو میشوند.» اینجا نیز بدن زن را به صحنهٔ نمایش اقتدار و بازتولید ترس بدل کرده است.
دوم، انتشار فیلم عروسی دختر شمخانی، از آمران قتلعام ۷۵۰ تن از جوانان در قیام ۱۴۰۱، در جنگ گرگها بود. آنها که اشرافیتِ منحط خود را بر استخوان مردم بنا کردهاند، با برگزاری عروسی پنج میلیاردی، انحطاط و شکاف عمیق اخلاقی و طبقاتی بالای نظام را برملا کردند. آنچه برای مردم «گناه» است، برای حاکمان «حق و امتیاز» است؛ و دقیقاً در این نقطه است که اخلاق رسمی تبدیل به آن چیزی میشود که هانا آرنت «اخلاقِ صوریِ توجیهکنندهٔ شر» مینامد؛ اخلاقی که نه برای هدایت انسان، که برای پوشاندن شناعت و ماسکِ چهره ساخته شده است! این دو خبر تعجبآور نبودند؛ رسواکننده بودند. نه تصادفی، که حسابشده. نه استثنا، که ماهیت و ساختارِ مبتلا به هیستریِ ریاکاری را نشان داد.
اومبرتو اکو در رمان «نامِ گلِ سرخ» صومعهای قرونوسطایی را ترسیم میکند که بیش از آنکه پناهگاهی برای ایمان باشد، زندانی برای اندیشه است. کتابخانه هزارتویی در آن بناست که نگهبانانش نه جویندگان حقیقت، بلکه پاسداران انحصاری خرافات هستند؛ جایی که هر کتابِ پرسشگر با برچسب «بدعت» از دسترس حذف میشود، هر خندهای جرم است. در آنجا خنده یک کنش انسانی نیست؛ تهدید است ، زیرا شکافی میان فرمان الهی و حقیقت میگشاید و دیوار ترس را ترک میدهد. اکو در این روایت نشان میدهد که چگونه نهادهای مقدس، با پوششی اخلاقی، خود را فراتر از هر قاعده انسانی قرار میدهند و جنایت را با نام طهارت توجیه میکنند: شکنجه، سانسور، توطئه و حذف اندیشهٔ آزاد، برای آنکه در قدرت بمانند. در این صومعه، زن، خنده و کتاب، هر سه نمادهایی از آزادیاند که باید مهار شوند تا دستگاه اقتدار ادامه یابد. اکو عنوان «نامِ گل سرخ» را آگاهانه برگزید، زیرا گل سرخ در فرهنگ اروپایی حامل نمادهایی بسیار و گاه متضاد است و معنای واحد ندارد. او میخواست بگوید حقیقت در تاریخ، زیر لایهای از نامها، نشانهها و تفسیرها دفن میشود. این روایت صرفاً یک صحنهٔ تاریخی نیست، یک الگوی تکرارشونده است. الگویی که امروز در جغرافیای ایران، به شکلی عریانتر ادامه دارد.
از دلِ تاریکیِ تاریخ، یک واژه می توان یافت، که هرگاه قدرت مذهبی به بنبست میرسد، آن را به عنوان سپر بالا میگیرد، «اخلاق». اخلاقی که بهجای وجدان، زنجیر میسازد؛ بهجای خیر، شر میآفریند؛ با دهان از «عفت»، «شرافت» و «نجابت» میگوید، اما با دست، بیشرمی را بازتولید میکند. قدرت، وقتی به آخر خط میرسد، بهجای پاسخ، «بدن» را هدف میگیرد؛ وقتی استدلال ندارد، «ترس» تولید میکند؛ و وقتی حقیقت را از دست میدهد، ماسکِ آن را به چهره میزند. درست همان چیزی که اومبرتو اکو سالها پیش در صومعهای خیالی تشریح کرد.
در این سرزمین، بدن زن نه جسم است و نه شهروند؛ پرچم است، میدان جنگ است. و قدرت، با ۸۰ هزار آتش به اختیار، می خواهد پوشاندن چند تار مو! را امر به معروف کند! مضحک نیست؟ آنها ترس را پاسداری میکنند. خندهٔ زن، رقص زن، آواز زن، موهای زن، لبخند زن، برای آنها، هر یک «کتابی ممنوعه» است. در صومعهٔ اکو، خنده خطرناک بود چون دیوار یقین را میشکست. امروز در ایران، خندهٔ زن خطرناک است چون ستون شریعتِ حکومتی را فرو میریزد؛ شریعتی که ابزار انقیاد است.
مصداق ابتذال شری که بقول هانا آرنت هیولا نیست، همین آتش به اختیارانی است که باتوم را بر سر زنان میکوبد. پول می گیرد و وانمود میکند دارد «وظیفه» انجام میدهد. صبح مقابل دوربین از «ناموس» حرف میزند و شب در مهمانی خصوصی لاکچری، عنان از کف می دهد. قدرت و ثروت وقتی با دین، ترکیب می شود، دیگر دین نیست؛ فاشیسم دینی است. و در آن، دو ابزار از همه کارآمدترند: کنترل بدن و کنترل معنا! اول بدن را تصرف میکنند، بعد واژهها را. به زن میگویند «ناموس»، به قانون میگویند «شرع»، به زندان میگویند «اصلاح»، به سانسور میگویند «صیانت». “اخلاق” را سرپوشی می کند تا توده سرکوبش را تقدیس کند.
بدن زن از آن جهت برای قدرت خطرناک است که نخستین قلمرو آزادیِ انسان است. وقتی بدن را آزاد کنی، زبان آزاد میشود؛ وقتی زبان آزاد شد، معنا از انحصار بیرون می رود، و وقتی معنا آزاد شود، دین فروشی و سوداگری اخلاق مشتری ندارد و قدرت فرو میریزد. بنابراین، طبیعی است که حکومت از مو بترسد. «مو» برای حکومت فقط «مو» نیست؛ سقوطِ دیوار ترس است. برای همین است که ۸۰ هزار مأمور سازماندهی میشوند، چون نظام به ته خط رسیده و میداند اگر نتواند بدن را مهار کند، ذهن دیگر مهارشدنی نیست.
اما چرا این ها وقتی به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند؟ پاسخ را باید در ماهیت قدرت ایدئولوژیک جست: هر دیکتاتوریِ مذهبی، بهمحض استقرار، به الیگارشیِ خانوادگی فرو میغلتد. آنان که روز نخست با نقابِ زهد، ساده زیستی و ایمان ظاهر میشوند، روز آخر به عیش و عشرت و تجمل به سقوط اخلاقی خود شهادت میدهند. در بیرون چهرهٔ شرع را میآرایند و در درون به کامرانی مشغولاند؛ در ظاهر «چادر»، در باطن «ابتذال»؛ در خیابان گشتِ ارشاد، در خلوت گشتِ عیش. این منطقِ درونیِ قدرتِ مذهبی است: دو اخلاق، دو جهان، دو قانون؛ یکی برای نظارت بر توده، و دیگری برای معافیتِ حاکمان از هر قاعدهٔ اخلاقی. این دوگانگی، به تصادف نیست. این «مکانیسم بقا» است. نظام برای اینکه بماند، نیاز دارد مردم را در قفس شرع و شریعت نگه دارد، اما حلقهٔ قدرت را در آزادی مطلق رها کند. چون اگر سرداران و آقازادهها آزاد نباشند، وفادار نمیمانند. پس اخلاق تجویزی برای مردم است، و اخلاق تعلیقی برای حاکمان. یک ملت باید بترسد؛ تا یک طبقه در عیش باشد. فاشیسم دینی امروز بیش از آنکه «نظام دینی» باشد، یک «شبکهٔ مافیایی»ست با مُهر دین. اگر عمامه را از آن برداری و صلیب یا پرچم نازی بگذاری، چیزی تغییر نمیکند. مسئله، ایمان نیست. مسئله، مالکیت بر جسم و جان انسان است. اما این سرزمین، نخوابیده، گدازه آتشفشان قبل از فوران است. اینبار آغازِ پایان، از زن شروع شده؛ همانطور که آغاز مدنیت در جهان از زن زاده شد. زن نه مسئلهٔ فرعی، که گرهٔ اصلی ستم و آزادی است. امروز دیگر هیچ اتاق وضعیتی، هیچ گشت یا قرارگاهی، هیچ فرمان و فتوایی نمیتواند حقیقت را پنهان کند: این حاکمیت، نه اخلاقی است، نه قانونی، نه مردمی. تنها ترسیده است. و قدرتِ ترسیده، خطرناک است، اما ماندگار نیست.
مریم رجوی30 سال پیش گفت: “آخوندها مطمئن باشید که ضربه مهلک را از همانجایی خواهید خورد که اصلا به حسابش نمی آورید، مطمئن باشید که به دست همین زنان آگاه و آزاد و رها بساط ستم شما در همهجا برچیده خواهد شد. ” (سخنرانی ارلزکورت لندن)
نعمت فیروزی 4 ابان 1404 برابر با 26 اکتبر 2025
