در تاریخ معاصر، جنبش‌ها هرگز تنها بر سر مرزها یا قراردادها نبوده‌اند؛ بلکه همواره نزاعی عمیق بر سر نسبت انسان با قدرت و بر سر حق آزادی و زیستن شکل گرفته است. دستیابی به چنین هدفی  بدون گنجینه آرمان و سازمان با رهبری شایسته و بدنه اجتماعی میسر نیست. تجربه‌های گوناگون، از اروپای شرقی تا خاورمیانه، نشان داده‌اند که آنچه سرنوشت یک جنبش را تعیین می‌کند، نه صرفاً سقوط یک دیکتاتوری، بلکه همان گنجینه هاست که خلأ قدرت را پر می کند. بهار عربی نمونه‌ای روشن است: اعتراض‌های توده‌ای اگرچه حکومت‌های کهنه را لرزاند، اما نبودِ آلترناتیو منسجم، در بسیاری از کشورها راه را برای بازتولید استبداد و خشونت هموار ساخت.

در چنین چشم‌اندازی است که می‌توان به ایران نگریست. جایی که مماشات با فاشیسم زبان حکمرانی قدرت ها شد. سه دهه مماشات جامعه‌ی بین‌الملل با پروژه‌های پنهان اتمی و سرکوب فاشیسم دینی، سیاست جهانی را از اخلاق تهی کرد و بحران‌ها را تنها به تأخیر انداخت. اما تعویق، خود به تکثیر بحران انجامید و امروز، جهان را بار دیگر در برابر یک نقطه‌ی بحرانی قرار داده است؛ جایی که اروپا در دقیقه‌ی نود به ماشه می‌اندیشد و سازمان ملل به فصل هفتم. این بازگشت تاریخ، نه سرنوشت محتوم، بلکه محصول انتخاب‌های نادرست دیروز است.

در این شرایط، قدرت‌نمایی سیاسی شورای ملی مقاومت در برابر سازمان ملل در نیویورک معنایی فراتر از یک اعتراض مقطعی دارد: تلاشی است برای پیوند زدن تاریخ مقاومت با امکان آینده‌ای دموکراتیک، بر پایه‌ی سازمان، و آرمان.

دور جدید آتش و حرکت مقاومت که از ایتالیا، شروع و از بروکسل عبور کرد، حالا به اینجا نیویورک رسیده است؛ چند روز است هنگامه‌ای برپاست. جلسه‌ی سالانه‌ی مجمع عمومی ملل متحد، این هنگامه دو چهره دارد: در یک‌سو تالارهای شیشه‌ای سازمان ملل که پزشکیان، نماینده‌ی فاشیسم دینی، در آن پذیرفته شده است؛ و در سوی دیگر خیابان‌های نیویورک که «دریایی از معترضان»، «نمایشی عظیمی از قدرت» را رقم زدند. اعتراضی که تنها به مخالفت با پذیرش پزشکیان محدود نبود؛ بلکه با گستردن «دشتی از شقایق »(عکس‌های شهدا)، حافظه‌ی جمعی را در برابر دیدگان جهانیان بروز می کند. بخش کوچکی از پیکر اجتماعی مقاومت در تبعید، در برابر نمایش نزار و اقتدار پوسیده‌ی حکومت، ایستاد و فریاد پایان نظمی کهنه را سرداد که سال‌ها در لایه‌های پنهان جنایت و تجارت استتار شده بود. این صحنه ها معنا و شرافت را به سیاست تزریق می کند: بازنمایی درد، یادآوری مقاومت، و اعتراض به سکوت جهانی.

هم‌زمان، در تهران، خامنه‌ای با بیانی آکنده از یأس گفت: «مذاکره با آمریکا بن‌بست است» و بر ضرورتِ غنی‌سازیِ ۶۰ درصد تأکید نمود؛ این سخنان تنها یک خطابه‌ی سیاسی نبود؛ بیشتر شبیه شکستن آینه‌ای بود که تصویر ایران را در برابر خود گرفته بود. صدایی که از مخفیگاه می آمد، سبب عمیق‌تر کردن شکاف‌ مردم و حاکمیت شد. او بار دیگر نشان داد که حاکمیتش در نقطه معلق میان بودن و فروریختن ایستاده است.او در جایی دیگر بر «تسلیم ناپذیری» و  «قوی شدن نظامی» اصرار می‌ورزد و از استمرارِ برنامه‌های هسته‌ای و موشکی سخن می‌گوید، اگر لایه‌های این سخنان را بکاویم، حقیقتی دیگر رخ می‌نماید: این نه قاطعیت، که هراسِ سقوط است؛ هراسی که در زبان معکوس بیان می‌شود. او مذاکره را رد می‌کند، و در آرزوی پنبه دانه ایی بدنبال “قوی شدن” می گردد، تا از فروپاشیِ هژمونی و فروپاشیِ ساختارِ قدرت جلوگیری کند.

او که در بکار گیری زبان فریب مهارت دارد، از”شرفِ ملت” به‌عنوانِ سپرِ اخلاقی کمک می گیرد. و ارزش بنیادی‌ شرف را تبدیلِ به ابزارِ سیاسی کرده است. گرگ درنده ایی که نرخ اعدام را به نسبت سال قبل و دو سال قبل در همین ماه سه برابر و هفت برابر افزایش داده، در پوست روباه  نشسته و ماسک “شرف” بر چهره گرفته است. اما کیست که نداند شرفِ یک ملت چیست؟، کجا خود را نشان می دهد؟ و چه کسی حق دارد آن را تعبیر کند؟ شرف، نه برآمده از سرکوب و جنایت و جنگ افروزی، که از حقِ زیستنِ آزادانه، و  ریشه در کرامتِ جمعی دارد؛ و کرامت جمعی در حق تعیینِ سرنوشتِ معنا می یابد.

پرسش بنیادی اما این است: چرا حاکم درمانده، با ماسک شرف، تیر خلاص را بر حفاظ شیشه ایی خود، “برجام” شلیک کرد؟ چه سودی در آن می بیند؟ پاسخ را باید در ماهیت هژمونی او جست؛ زیرا دست کشیدن از پروژه‌ی اتمی، جرعه‌ی زهری است که نظام ولایت را فرو می‌پاشد، باندها را از هم می‌درد و خطر قیام را شعله‌ورتر می‌سازد. به زبان ساده، عقب‌نشینی در این میدان برای او چیزی جز خودکشی از بیم مرگ نیست.

دوباره به هنگامه نیویورک برمیگردیم. آن «دریای معترضان» آمده بودند معنایِ اِعمالِ سیاست را به تاجران سیاست یادآوری کنند، که آقایان! به تصمیمات تان، کمی شرافت تزریق کنید! این خواست مردمی است که در خیابان ها معنا یافته است .این هم‌پوشانیِ دو نما، نشان می‌دهد که چگونه زبانِ حاکمیت و زبانِ مردم در نبردی نمادین یکدیگر را بازتاب می‌دهند. درون مجمعِ عمومی، سخنرانی پزشکیان ، بیش از آن‌که سیاستی نو یا راهی تازه باشد، انعکاس بن‌بستی بود که از تهران تا نیویورک کشیده شده است. خامنه‌ای با سخنانش، طناب بر گردن این مأمور روانه‌شده انداخت؛ طنابی که تکرار اوامر خلیفه و نشانه‌ی استیصال نظام بود. اما آنچه می توانست برای رژیم تنفس باشد، به صحنه‌ی حتمیت شلیک «ماشه»‌ بر شقیقه‌ی نظام بدل شد.

بحران هویت سیاسی

این تحول استراتژیک در فاز پایانی رژیم، با عث بروز ماهیت ها در صف اپوزیسیون شده است، به عبارتی آنها را دچار بحران هویت سیاسی کرده است، و بر روی محور خلق و انقلاب جای خود را بنا به ماهیت، مشخص کرده اند. به دو نمونه زیر توجه کنید:

رضا پهلوی که قلعه سیاست خود را بر باند فرودگاه‌های اسرائیل بنا کرده، ظرف یک ماه دو موضع متناقض در باره چکاندن ماشه گرفته است. این تناقض، بیش از آن‌که اختلاف در تاکتیک باشد، نشانه‌ی همان بحران هویت سیاسی در آینه وابستگی است. در  کمتر از یک ماه، هم کشیدن “ماشه” را به‌عنوان «ضرورت فوری» به اروپایی ها توصیه می‌کند و هم آن را «شتاب‌دهنده‌ی رنج مردم» می‌خواند. این دوگانگی تصادفی نیست؛ بازتاب سیاستی است که نیچه «اخلاق دوگانه» ‌نامید. سخن گفتن با دو زبان، یکی برای اربابان استعماری و یکی برای توده مردم. او می‌خواهد هم زبان اربابان سیاست خارجی باشد که به تحریم به‌مثابه ابزار نظم جهانی می‌نگرند، و هم در چشم نیروهای نظامی داخل که به آنها به عنوان پایگاه خود می نگرد، چهره‌ی دل‌سوزی را نشان دهد که با رنج‌شان هم‌نواست. هدف چنین مواضع متناقضی، بیش از آنکه راهبردی باشد، مصرفی است: مصرف برای باقی ماندن در چرخه‌ی رسانه‌ای، مصرف برای تثبیت جایگاه در نگاه بیرونی، مصرف برای آنکه «باشی» ولو در تضاد با خود. به بیان دیگر: رضا پهلوی در این فاصله‌ی کوتاه، خود را در آینه دید؛ آینه‌ای که نشان داد مسئله نه «ماشۀ تحریم» بلکه ماشۀ اعتماد است؛ و این ماشه‌ای است که او با این تناقض‌ها بر شقیقه‌ی خویش کشید.

آن سوی دیگر، موضع یک خائن دیگر با ماسک چپ به نام فرخ نگهدار و باند تحت رهبری اش است.  همگان البته با مواضع این باند در تمام دوره حاکمیت فاشیسم دینی مطلع هستند، نظام ولایت، امروز برای فریب افکار عمومی به خائنانی چون فرخ نگهدار و «فدائیان اکثریت» متوسل شده است. او اکنون دفاع خود از رژیم را زیر نقاب «میهن‌دوستی» پنهان می‌کند. تا آنجا پیش رفته است که مصاحبه اش از تلویزیون رژیم پخش شده و به عنوان ضرورت اتحاد و آشتی قلمداد شده است. این رفتار نه دفاع از مردم و میهن، بلکه بازتاب بحران هویت سیاسی است: فرخ نگهدار و هم‌پالگی‌هایش بدون فاشیسم دینی، هیچ معنا و جایگاهی ندارند. آن‌ها سرکوب فاشیسم دینی را با لعاب ضد امپریالیستی نمی توانند، به فضیلت بدل می‌کنند. امروز هیچ نقاب «میهن‌پرستی» نمی‌تواند خیانت و ایستادن او باندش را در کنار فاشیسم دینی پنهان کند.

آینهٔ نیویورک در پس همه نبردها و افشا گری ها و دوئل طولانی سی ساله مقاومت با رژیم، سرانجام این تصویر را پیشِ روی جهان نهاد: خامنه ایی خود “ماشه” شلیک بر شقیقه نظام را کشید.

 

نعمت فیروزی 4 مهر 404 برابر با 26 سپتامبر 2025