علی فیاض

آنچه در سال های اخیر رواج یافته و از حقیقت آن تهی گشته است، چرایی – و نه صرفا چگونه گی – انقلاب سال 1357 در ایران می باشد. برآمدن رژیمی به غایت خشن تر، جنایت کارتر و قرون وسطایی، بر اثر آن انقلاب، بسیاری از افراد و تحلیلگران را بر این داشته است که جنبش اجتماعی و سیاسی مردم ایران در دوره حاکمیت محمدرضا شاه پهلوی را کم رنگ جلوه داده و انقلاب ایران در سال 1357 را بر اثر توطئه ی کارتل های بین المللی نفت و کشورهای غربی تعریف کنند، به گونه ای که گویی تمامی اقشار و نیروهای گوناگون سیاسی و فرهنگی آن زمان بازیچه دست دیگران بوده اند.

آنچه این “تحلیلگران” و برخی از اشخاص را بر آن داشته است که به چنین باوری برسند، علاوه بر تمایلات آنها به توهم توطئه تکیه ی بر نکاتی چون بالا رفتن قیمت نفت به خواست شاه ایران، “پیشرفت” های صنعتی، ادعای شاه در تقویت ارتش تا پنجم دنیا شود، سرکشی وی در برابر غرب و کنفرانس گوادلوپ، می باشد.

در چگونه گی پیدایش یک انقلاب، همانطور که می دانیم جریانات مختلف با خاستگاه های متفاوت، تحلیل های گونه گونی ارائه می دهند. جریانات چپ مارکسیستی عموما تضادهای طبقاتی و فاکتورهای اقتصادی را از جمله عوامل اصلی آن  قلمداد می کنند. نیروهای ملی و بعضا مذهبی وابستگی به استعمار و استبدادی بودن یک رژیم، برخی دیگر از نیروهای مذهبی اشاعه فرهنگ غربی و بی اعتنایی به سنن ملی و مذهبی را زمینه ساز آنچه که به نام انقلاب خوانده شد و انجام گرفت می دانند. برخی نیز انسداد سیاسی – فرهنگی، نبود احزاب و سازمان های سیاسی و آزاد نبودن قلم و رسانه ها را زمینه ساز انقلاب ارزیابی می کنند. حال آنکه همه این فاکتورها، برخی مهم تر و اساسی تر و برخی ضعیف تر، می توانند زمینه ساز یک انقلاب باشند. حاکمیت های توتالیتر و سرکوب گر، خود می توانند اساسی ترین و زیربنایی ترین عامل فروپاشی خود و رخ دادن انقلاب به شمار بروند.

در رابطه با مسائلی که در بالا مطرح شد، می توان یک یک دلایل را در ترازوی نقد قرار داد، و با مراجعه به اسناد تاریخی و آثار تحقیقی، دلایل گوناگونی را در رد یا تایید این گزاره ها ارائه داد. همچنین می توان به اظهارات و نوشته های وزیران و سیاستمداران حکومت سلطنتی مراجعه کرد. از جمله اظهارات منطقی و صادقانه علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد و دارایی دهه چهل خورشیدی که روی دادن انقلاب را نه به خاطر پیشرفت و … بلکه ریشه آن را در عدم توسعه سیاسی ارزیابی می کرد. (در گفتگوی با فانی در برنامه به عبارت دیگر” بی بی سی فارسی و همچنین مقدمات وی بر یادداشت های علم)

جریاناتی هم بودند که در آن زمان صاحب قدرت، موقعیت و امتیازات بودند که پس از اینکه منتظر ماندند تا ببینند نتیجه انقلاب چه می شود، و پس از آنکه نهضت به نظام تبدیل شد،  انقلاب و سرنگونی دیکتاتوری لجام گسیخته شاه را نتیجه توطئه “استکبار” البته به گفته آنان، بیگانگان و کسانی که نگران قدرت شاه و پنجم جهان شدن ارتشش بودند، دانستند و تا آنجا پیش رفتند که با توهین به شعور و عصیان “آگاهانه” در نفی دیکتاتوری مردم را آلت دست و مجری طرحی دانستند که گویا در گوادلوپ طرح ریزی شده بود!

هدف نگارنده در این نوشته، یک ابهام زدایی و روشنگری نسبت به کنفرانس گوادلوپ می باشد که علاوه بر شاه اللهی ها، حتا برخی از نیروهای “چپ” نیز به آن استناد می جویند و بر آن تاکید می ورزند. هر چند که تحلیل ها و زاویه دیدها متفاوت می باشد. اما تکیه ی بر این کنفرانس به گونه ای است که گویی همه چیز از اینجا آغاز شده است و کنفرانس گوادلوپ گویا بیگ بنگ و یا انفجار اولیه انقلاب و تغییرات در ایران بوده است!

در گوادلوپ چه گذشت؟

کنفرانس گوادلوپ یا نشست گوادلوپ جلسه‌ای بود که از 4 تا 7 ژانویه 1979/ 14 تا 17 دی 1357، میان رؤسای دولت 4 قدرت اصلی بلوک غرب (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی) در جزیره گوادلوپ برگزار شد و یکی از موضوعات اصلی آن بررسی وضعیت بحرانی ایران در آن دوران -آخرین روزهای پیش از پیروزی انقلاب 1357- بود. البته موضوعات مهم دیگری هم در این نشست موضوع بحث بوده است. از جمله جنگ ویتنام و کامبوج، خشونت در آفریقای جنوبی، افزایش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در خلیج فارس، کودتا در افغانستان و خشونت سیاسی در ترکیه که آنها نیز مورد بحث و بررسی قرار گرفت.

درباره کنفرانس گوادلوپ – البته به طور سطحی – به اندازه کافی قلم فرسایی شده و آن را مهم جلوه داده اند اما نه تاریخش را مطرح می کنند و نه محور گفتگوها و نه مواضع سران حاضر در آن کنفرانس را. در حالی که کنفرانس گوادلوپ و بحث سران حاضر در آن به چگونه گی موضعگیری در رابطه با روی دادهای آن روز ایران و سرنوشت شاه بود. یعنی درست هنگامی که آتشفشان انقلاب همه جا جاری و ساری شده بود.  کنفرانس گوادلوپ حدود ده روز پیش از خروج شاه – در تاریخ 16 ژانویه 1979، (26 دی ماه 1357) – به درخواست ژیسکاردستن برگزار شد که افراد دیگر عبارت بودند از جیمز کالاهان نخست وزیر انگلستان، هلموت اشمیت صدر اعظم آلمان و جیمی کارتر رییس جمهور آمریکا. محور عمده بحث آن چهار نفر، آنچنان که هم در خاطرات کارتر و هم ژیسکاردستن آمده به طور عمده چگونه گی مقابله با انقلاب مردم ایران بوده است. و اینکه با شاه و رژیمش چه برخوردی باید بشود. چون خود آنها هم واقعا گیج شده بودند. و پیش بینی انقلاب در “جزیره امنیت” را نمی کردند! بنا بر این آنها نه در ایجاد انقلاب نقشی داشتند و نه توطئه چین برای ایجاد انقلاب و سرنگون کردن حکومت محمدرضا پهلوی به شمار می روند. آنچه که آنها انجام دادند، پذیرفتن ارتجاع مذهبی و خمینی بود که بر اثر خودخواهی و قدرت طلبی، و تامین منافع مجبور بودند به آن تن بدهند. یکی دیگر از دلایل آنها ترس و نگرانی از نفوذ شوروی و به دست گرفتن قدرت، توسط مارکسیست ها و چپ ها بود. به علاوه آنها به هیچ وجه خواهان سقوط رژیم شاه نبودند. اما شرایط به گونه ای پیش رفته بود که دیگر کاری از دست آنها بر نمی آمد و توانایی حفظ شاه را نداشتند. آنچه از مفاد گفتگوهای چهار جانبه آنها بیرونی شد، ناتوانی آنها را در برابر آنچه رخ می دهد، نشان می دهد.

ژیسکاردستن در آغاز پرداختن به کنفرانس گوادلوپ در خاطرات خود می نویسد:

“کنفرانس گوادلوپ” به دعوت من از سران سه کشور بزرگ غربی، جیمی کارتر و هلموت اشمیت و جیمز کالاهان تشکیل شد. طرح اوضاع ایران در این کنفرانس امری به جا و طبیعی بود.” (1)

وی پیش از این در جای دیگری از خاطرات خود می نویسد که:

“من علاقمند بودم قبل از تشکیل کنفرانس سران در گوادلوپ که برای اوایل ژانویه پیش بینی شده بود مستقیما از نظریات شاه اطلاع حاصل کنم.” (2)

ژیسکاردستن شرح می دهد که برای اطلاع از وضعیت ایران، از جیمز کالاهان نخست وزیر انگلستان تقاضا می کند که به موضوع ورود کرده و وضعیت سیاسی ایران را تشریح کند:

“کالاهان اوضاع ایران را با واقع بینی، و به استناد اطلاعات دقیقی که توسط دیپلمات های انگلیسی جمع آوری شده بود تجزیه و تحلیل کرد. نتیجه گیری او بدبینانه بود: شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راه حل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. مردان سیاسی که در میدان مانده اند، توانایی های محدودی دارند. به علاوه بیشتر آنها با رژیم ارتباطاتی داشته اند و آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. آیا ارتش می تواند در این میان نقش انتقالی ایفا کند؟ نه. ارتش فاقد تجربه سیاسی است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند.” (3)

ژیسکاردستن، سپس نقطه نظرات و دیدگاه های خود را مطرح می کند:

“من نظریات دولت فرانسه را بر اساس اطلاعاتی که از سفیرمان دریافت داشته ام و گزارش میشل پونیا توسکی از مذاکراتش در تهران تشریح می کنم.

من دو خطر عمده، که به هم ارتباط دارند، یعنی فروپاشی و تجزیه ایران و خطر مداخله شوروی را خاطرنشان می سازم. من به سه همتای دیگر خود اطلاع می دهم که شاه به وسیله من تقاضا کرده است به اقدام  مشترکی برای تخفیف فشار شوروی دست بزنیم. ضمن اعلام این مطلب اضافه می کنم که به هر حال هشداری از طرف ما به شوروی ها مفید خواهد بود، زیرا آنها را متوجه خواهد ساخت که ما مستقیما درگیر و نگران این اوضاع هستیم. نظر من این است که در حال حاضر باید از شاه پشتیبانی کرد، زیرا با آنکه منفرد و تضعیف شده است، حداقل دید واقع بینانه ای نسبت به مسائل دارد و تنها نیروی موجود در برابر جریان مذهبی، یعنی ارتش را هنوز در اختیار دارد.” (4)

ژیسکاردستن پس از طرح دیدگاه های خود، به نقل گفته های کارتر می پردازد:

“بعد از سخنان من جیمی کارتر رشته سخن را به دست گرفت و چنین گفت: اوضاع ایران به کلی تغییر کرده است. شاه دیگر نمی تواند بماند. مردم ایران دیگر او را نمی خواهند. و دولت یا دولت مردی در ایران باقی نمانده است که حاضر به همکاری با او باشد. اما جای نگرانی نیست؛ نظامی ها هستند. آنها قدرت را به دست خواهند گرفت. بیشتر فرماندهان نظامی ایران در مدارس ما تحصیل کرده اند و فرماندهان و روسای ارتش ما را خوب می شناسند. آنها حتا یکدیگر را به اسم کوچک صدا می کنند!” (5)

بی اطلاعی از فضای انقلابی جامعه ایران!

فشرده گفت و گوها و مذاکرات محرمانه این چهار رهبر پیشین غرب در گوادلوپ، بعدها به اشاراتی در خاطرات آنها انعکاس یافت. به علاوه آنچه که خیلی ها فراموش می کنند این است که این کنفرانس تنها به فاصله چهل روز تا فروپاشی رژیم شاه تشکیل شده بود و همه آنها دیگر از اینکه بتوانند شاه و رژیمش را یاری برسانند کاملا نومید و مایوس شده بودند. به علاوه آنها تا چند ماه قبل از آغاز جرقه های انقلاب، حتا در تصورشان هم نمی گنجیده است که قرار است در ایران انقلابی رخ دهد.

کارتر خود در کتاب خاطراتش که در سال 1982 منتشر ساخت، به صراحت بر این امر تاکید می کند که آمریکایی ها در رابطه با وقوع انقلاب در ایران هیچ تصور درستی نداشته اند. او ازجمله می نویسد که “منابع اطلاعاتی ما گزارش می دادند که هیچ جای نگرانی نیست. یک گزارش سازمان سیا که در ماه اوت [1978] نوشته شده بود حاکی از این بود که ایران “نه در یک وضع انقلابی، و نه حتی در شرایط پیش از انقلاب است”. همین گزارش، بر این نکته تاکید داشت که ارتش پشتیبان رژیم سلطنتی است و مخالفان شاه، اعم از تندروها و معتدل ها یک خطر واقعی برای رژیم او به شمار نمی آیند.” (6)

کارتر در جای دیگری به صراحت می گوید که “من پیامی برای او [شاه] فرستادم و ضمن آن تاکید کردم که ما از هر تصمیمی که وی برای مقابله با بحران اتخاذ نماید، حتی تشکیل یک دولت نظامی پشتیبانی خواهیم کرد.” (7) … “در هر حال برای من تردیدی باقی نمانده بود که ما باید بدون هیچ قید و شرطی از شاه پشتیبانی کنیم. او طی چندین دهه گذشته یکی از وفادارترین متحدین ایالات متحده آمریکا به شمار می رفت و ما فکر می کردیم که ایجاد دولت ثابت و استواری در ایران بدون نوعی مشارکت وی امکان پذیر نیست. ما درباره مخالفان شاه اطلاعات کمی داشتیم، ولی بیانیه ها و شعارهای ضد آمریکایی آنها، برای قانع ساختن ما در این مورد کافی بود که برای حفظ منافع خود باید به حمایت از رژیم شاه ادامه بدهیم و هرگونه کمکی را که از دست ما ساخته است، برای موقعیت او در مبارزه مایوسانه اش به خاطر حفظ تاج و تخت خود، در اختیار وی قرار بدهیم.” … وی حتی در تماس با برژنف می گوید که “من به برژنف فهماندم که هر چند در ایران مداخله نخواهیم کرد، به تمام تعهدات خود در حمایت از شاه، تا زمانی که بحران برطرف نشده است عمل خواهیم نمود.” (8)

“شاه و اطرافیانش نتیجه این جلسه را در سرنوشت خود حیاتی می دانستند، اما رییس جمهوری وقت فرانسه آقای ژیسکاردستن در خاطراتش می گوید: “در این کنفرانس، طرح و نقشه ای در کار نبود.” (“انقلاب ایران به روایت بی بی سی”، صفحه 312 )

مدارک و اسناد نشان می دهد که قدرت های غربی تا آخرین لحظات حامی رژیم شاه بودند.

“دو روز بعد از حوادثی که مخالفین آن را “کشتار جمعه سیاه” نامیدند، اعلامیه کاخ سفید، روابط نزدیک و دوستانه بین ایران و ایالات متحده و اهمیت ادامه اتحاد ایران با غرب را مجددا مورد تایید قرار داد. … برژینسکی، به طور خصوصی به شاه تلفن کرد که برای اعاده نظم “هر کاری که لازم است انجام بده.” (9)

در یادداشت های خصوصی کارتر در ماه نوامبر، یعنی حدود دو تا سه ماه قبل از فروپاشی کامل رژیم آمده است که : “ما به او توصیه کرده ایم که در راس حکومت باقی بماند و وی را از حمایت خود مطمئن ساخته ایم”. (2 نوامبر) در یادداشت دیگری در روز 10 نوامبر نیز می نویسد که: “که شاه در وضع بسیار متزلزلی قرار گرفته است. من از سی (سایروس ونس) خواستم به کارکنان وزارت خارجه تاکید نماید که کاملا خود را با موضع من منطبق سازند: شاه باید بداند که ما با او هستیم”. همه این مواضع نشان می دهد آنها، به ویژه آمریکایی ها تا آخرین ماه های قبل از سقوط شاه، حامی و پشتیبان او بوده اند.

اما هنگامی که متوجه شدند او دیگر در آستانه سقوط است، چاره های دیگری برای حفظ موقعیت و منافع خود اندیشیدند. آنها به هیچ وجه تمایل نداشتند که “نظم” منطقه و ژاندارمی رژیم شاه به هم ریخته شود. و اساسا هیچ تهدیدی علیه رژیم شاه از سوی آنها وجود نداشت و هیچ تمایلی هم برای فروپاشی رژیم او نداشتند. هیچ سندی را هم نمی توان برای آن یافت. مگر توهمات طرفداران سلطنت که از هر اظهار نظر یک روزنامه نگار و یا یک سناتور باج گیر و باج خواه سعی دارند اسناد سازی کنند. فراموش نشود که جیمی کارتر رییس جمهور آمریکا اندکی پیش از انقلاب ایران، سنت شکنی کرد و تنها رییس جمهوری بود که کریسمس خود را در خارج از آمریکا جشن گرفت و ایران را جزیره ثبات نامید. و مهم تر از همه اینکه نشست گوادلوپ در روزهای پایان سلطنت برگزار شد! یعنی در زمانی که اگر خود خدا هم به زمین می آمد، قادر به فرو نشاندن طوفان خشم مردم و جلوگیری از سقوط رژیم نبود.

منابع و توضیحات:

1) قدرت و زندگی – کنفرانس گوادلوپ، نوشته والری ژیسکاردستن، ترجمه محمود طلوعی، نشر ترجمه و پیک، چاپ اول 1368، ص 100

2) قدرت و زندگی – کنفرانس گوادلوپ، نوشته والری ژیسکاردستن، ترجمه محمود طلوعی، نشر ترجمه و پیک، چاپ اول 1368، ص 98

3) قدرت و زندگی – کنفرانس گوادلوپ، نوشته والری ژیسکاردستن، ترجمه محمود طلوعی، نشر ترجمه و پیک، چاپ اول 1368، ص 100-101

4 و 5) همان، صفحه 101 (خوانندگان همچنین می توانند به کتاب “آخرین تلاشها در آخرین روزها”- مطالبی ناگفته پیرامون انقلاب اسلامی ایران، نوشته دکتر ابراهیم یزدی، انتشارات قلم، چاپ ششم  1368 مراجعه کنند که حاوی اطلاعات مفیدی است که با نوشته های دیگران هم نزدیکی های زیادی دارد.)

6) قدرت و زندگی – کنفرانس گوادلوپ، نوشته والری ژیسکاردستن، ترجمه محمود طلوعی، نشر ترجمه و پیک، چاپ اول 1368، ص 283 – 284

7 و 8) همان، صفحه های 285، 286 و 287

9) جان. دی. استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه دکتر منوچهر شجاعی، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول 1377 صفحه 169 (لازم به یادآوری است که آقای استمپل، وابسته سیاسی سفارت آمریکا بیش از چهار سال در ایران ماموریت داشته که شش ماه آن پس از پیروزی انقلاب بوده است.)