دمیتری گنادیویچ گورین (Dmitry Gennadievich Gorin) دکترای فلسفه، استاد گروه علوم سیاسی و جامعه‌شناسی دانشگاه اقتصاد پلخانوف روسیه

چکیده: این جستار به بررسی نقش پدیدارشناسی زمان در اثبات روش‌شناسی گاه‌شناسی می‌پردازد. از منظر پدیدارشناختی، گاه‌شناسی به‌عنوان حوزه‌ای از دانش ظاهر می‌شود که در درجۀ اول به بررسی این مسئله می‌پردازد که چگونه زمان ساختن جهان‌های‌ سیاسی را با بازتاب سیاسی، تفکر سیاسی و کنش سیاسی مشخصه‌شان تعیین می‌کند. بازتاب سیاسی بر اشکال مختلف تجربۀ زمان سیاسی مبتنی است که شرایط کنش سیاسی را تعیین می‌کند.

در مطالعات زمانی سیاسی ساختن جهان‌های‌ سیاسی، تفاوت بین زمان مورد تأمل مستقیم و زمان درک گفتمانی از اهمیت اساسی برخوردار است. مسئله سوبژکتیویتۀ سیاسی در چارچوب «جابه‌جایی زمانی» درونی آن که در نتیجۀ تضاد بین اشکال عملی، قابل تصور و زیست‌شده زمان به وجود می‌آید، در نظر گرفته می‌شود. به عنوان مثال، چنین «تغییر زمانی» در همبستگی آرمان سیاسی و واقعیت سیاسی فعلی آشکار می‌شود. این زمان‌بندی است که حل و فصل تضادهای بین آنچه باید و آنچه را که ویژگی تفکر سیاسی است، تسهیل می‌کند: آنچه باید و آنچه که هست معمولاً در زمان با هم مرتبط هستند.

اشکال متنوع تجربیات زمان سیاسی و توانایی مدیریت آن تا حد زیادی تفاوت در بازتاب سیاسی اقشار، گروه‌ها و جوامع مختلف اجتماعی را تعیین می‌کند. این تفاوت‌ها بواسطۀ ریتم‌های اجتماعی مشخص و روش‌های معنا بخشیدن به گذشته، حال و آینده تعیین می‌شود. سرنوشت سیاسی تک تک سوژه‌های سیاسی تا حدی به پویایی و حس زمان بستگی دارد. لزوم پرداختن به زمان‌شناسی در شرایط فرهنگ مدرن، که با زمان‌بندی‌های متعدد مشخص می‌شود، بیشتر مرتبط می‌شود.

واژه‌های کلیدی: پدیدارشناسی زمان، گاه‌شناسی سیاسی، زمان سیاسی، زمانمندی، تفکر سیاسی، ذهنیت سیاسی.

 

از پدیدارشناسی زمان تا گاه‌شناسی سیاسی

به گفتۀ آلن بدیو، بازنمایی امر سیاسی همیشه با تغییرات زمانی و ساخت «گذشته در حال» و «حال در آینده» مرتبط است [بدیو، ٢٠٠۵]. در شرایط معاصر، علاقه به مسائل زمان و زمان سیاسی در سیاست در ارتباط با دگرگونی‌های جهانی که باعث تغییر جهت بازتاب سیاسی از تنش بین «فضای تجربه» و «افق انتظار» به حضورگرایی و «زمان واقعی» می‌شود، در حد قابل توجهی رو به افزایش است. در چارچوب جهانی شدن، رقابت سیاسی نه تنها با سرعت فزایندۀ تغییر تعیین می‌شود، بلکه با تسلط زمان بر فضا و زمان‌بندی سیاسی بر ژئوپلیتیک تعیین می‌شود.

در فلسفۀ سیاست و علوم سیاسی روسیه، گاه‌نگاری به عنوان زمینه‌ای از تحقیقات سیاسی در درجۀ اول، مرتبط با تکامل نظام‌های سیاسی، پویایی تغییرات و فرآیندهای سیاسی توسعه یافته است. مسائل زمانی سیاسی در چارچوب توسعه نابرابر جامعۀ روسیه که در آن بخش‌ها و لایه‌های مختلف با ریتم‌های مختلف زندگی می کنند، مورد توجه قرار می‌گیرد، که باعث تشدید درام تناوب زمان بسیج و رکود می‌شود. زمان سیاسی در چارچوب زمانمندی سیاست نمادین توصیف می‌شود و با زمان روانی، اجتماعی، تاریخی و علاوه بر آن، با زمان زیستی و فیزیکی متفاوت است.

منطق برنامۀ علمی-تحقیقاتی گاه‌نگاری با گذرشناسی همپیوندی دارد و شامل ادغام تحقیقات در زمینه‌هایی مانند تغییرپذیری ذاتی سیاست، مقیاس تغییر و شکل‌گیری سیاست جهانی، آهنگ فرآیندهای سیاسی، سرعت، پویایی و ناهمواری (از جمله از دیدگاه تئوری‌های چرخه‌ای و موجی) است، که امکان تحقیقات تطبیقی ​​امیدوارکننده را فراهم می‌کند. این یک حوزۀ موضوعی نسبتاً حجیم، اما بسیار ناهمگون است که توسعۀ علمی آن بر اساس یک روش واحد غیرممکن است، اگر فقط به این دلیل که مفهوم «زمان» در اینجا به معنای ناکافی تعریف شده استفاده می‌شود و هر بار با مطالب متفاوت و گاه متناقض پر می‌شود. مثلا، هنگامی که از آمادگی اقشار مختلف اجتماعی برای تغییر صحبت می‌کنیم، یا زمانی که ویژگی‌های تناوب زمان راکد و بسیج در نظر گرفته می‌شود، زمان از طریق منشور بازتاب سیاسی مرتبط با تجربه و زندگی زمان درک می‌شود.

در موارد دیگر، زمانی که ما در مورد مطالعۀ فرآیندهای اجتماعی-فرهنگی، اجتماعی-اقتصادی و سیاسی صحبت می‌کنیم، زمان در مفهومی کاملاً متفاوت در چارچوب مفاهیمی مانند «تغییر‌»، «حرکت»، «پویایی» درک می‌شود. مقولۀ «زمان» در این موارد اغلب به عنوان یک مقولۀ کلی‌تری که مکمل و روشنگر مفاهیم «مدرن شدن»، «توسعه»، «پیچیدگی»، «اصلاحات»، «انقلاب» است، در نظر گرفته می‌شود. این، امکان تعیین ماهیت و دامنۀ کاربرد این مفاهیم را فراهم می‌آورد، اما در عین حال در روشن شدن محتوای خود مقولۀ «زمان» مشکلاتی ایجاد می‌کند.

به عقیدۀ ارسطو، زمان را نمی‌توان نوعی حرکت یا تغییر در نظر گرفت: «تغییر می‌تواند سریع‌تر یا کندتر پیش برود، اما زمان نمی‌تواند. زیرا، کندی و سرعت توسط زمان تعیین می‌شود»؛ «زمان نه از نظر کمیت و نه از نظر کیفیت با زمان تعیین نمی شود». با این حال، در تاریخ فلسفه رویکردهای مختلفی برای تعریف زمان ایجاد شده است که بررسی آن‌ها از حوصلۀ این مقاله خارج است. البته، پژوهش کرونوپلیتیک (گاه‌شناسی سیاسی) می‌تواند در مفهوم‌سازی مسائل زمان بر جهات مختلف فلسفی تمرکز کند. اما، در این مورد به سختی می‌توان در مورد سیاست زمانی به عنوان یک برنامۀ علمی- پژوهشی یکپارچه صحبت کرد. شاید ابهام مبانی روش‌شناختی زمان‌شناسی با نوعی عدم تقارن بین پتانسیل اکتشافی و کاربردی آن از یک سو و عدم علاقه به آن از سوی دیگر همراه باشد.

غلبه بر این عدم تقارن می‌تواند مبتنی بر توسل فعال‌تر به مسئلۀ فلسفی زمان باشد، که توضیح اینکه زمان چگونه بر آگاهی سیاسی و کنش سیاسی تأثیر می‌گذارد و چگونه ماهیت زمانی قدرت را تعیین می‌کند، ممکن می‌سازد.

الکساندر پیاتیگورسکی و اولگ آلکسی‌یف در مورد گاه‌شناسی سیاسی به عنوان زمینه‌ای برای مطالعۀ نقش زمان در بازتاب سیاسی و کنش سیاسی بطور مبسوط نوشته‌اند. به گفتۀ آن‌ها، این نه یکی از طبقات سیاست (به عنوان یک مفهوم کلی) و نه یکی از انواع سیاست‌های خاص، بلکه نشاندهندۀ «اصطلاح و مفهومی از فلسفۀ سیاسی و در عین حال عنصری از یک نظریۀ سیاسی ممکن» است.

به نظر آن‌ها، چنین رویکرد به زمان‌شناسی با گرایش‌های سیاسی مدرن توجیه می‌شود. از جمله تمایل ایدئولوژی‌ها به از دست دادن جذابیت خود برای اکثر ناظران، که درک جدیدی از عامل زمان در بازتاب سیاسی به دست می‌دهد. لازم به ذکر است که یکسری از مطالعات کاربردی در مورد تعارضات سیاسی دقیقاً از در نظر گرفتن آن‌ها به عنوان تضادهای بازتاب سیاسی ناشی می‌شوند که تفاوت بین آن‌ها با تفاوت در تجربۀ زمان مشخص می‌شود. مطالعۀ بحران جوامع در سکونتگاه‌های قطب شمال کانادا یکی از نمونه‌ها این است، که طی آن در اثر مشاهدۀ ناهماهنگی‌هایی بین زمان تاریخی خطی و جهت‌گیری چرخه‌ای سنتی مردمان اینویت، در میان چیزهای دیگر، در مهاجرت دوره‌ای فصلی آشکار شد [کریستی هالپرن].

دگرگونی جامعه در منطق فردگرایی شبکه‌ای، مسئلۀ تنوع زمان‌های فردی را به عنوان شرایط مشارکت اجتماعی و سیاسی به فعلیت می‌رساند. در این شرایط، مطالعۀ تغییرات در زمانمندی تفکر سیاسی در شرایط تبلیغات متعدد و محو شدن مرزهای شخصی مشخصۀ هویت شبکه مورد توجه است.

در این شرایط، به بررسی تغییرات در زمانمندی تفکر سیاسی در شرایط تبلیغات متعدد و محو شدن مرزهای شخصی، ویژگی هویت شبکه‌ای می‌پردازد. بویژه، توجه به پدیدۀ وارونگی حافظه جلب می‌شود، که می تواند در معرض تفسیرهای متعدد قرار گیرد و فرصتی را برای نگاه کردن به زندگی از هر نقطه از زمان، از جمله، از لحظاتی که فراتر از مرزهای زندگی هویت سیاسی خود سوژه است، فراهم آورد. مطالعۀ تجربۀ یک فرد از زمان در شیوه‌های خاص او در پرداختن به گذشته، از جمله، پدیدۀ نوستالژی، موضوعیت پیدا می‌کند. اهمیت موضوعات شناسایی شده در پیوندهای بین ادراک گذشته تاریخی و هویت‌های ملی نیز که اخیراً نیز دستخوش دگرگونی های چشمگیری شده، آشکار می‌شود.

جهت‌های نام‌برده در پژوهش‌های گاه‌شناسی سیاسی، بیشترین ارتباط را با فلسفه پدیدارشناسی دارند، که در چارچوب آن، مسائل زمان به آثار ادموند هوسرل و موریس مرلو-پونتی برمی‌گردد. از منظر پدیدارشناختی، گاه‌شناسی سیاسی به‌عنوان حوزه‌ای از دانش ظاهر می‌شود که در درجۀ اول به بررسی این موضوع می‌پردازد که چگونه زمان ساختن جهان‌های‌ سیاسی را با بازتاب سیاسی، تفکر سیاسی و کنش سیاسی مشخصه‌شان تعیین می‌کند. بازتاب سیاسی بر اشکال مختلف تجربۀ زمان سیاسی مبتنی است که شرایط کنش سیاسی را تعیین می‌کند. حرکت به سمت روش‌شناسی گاه‌نگاری بر اساس پدیدارشناسی زمان نه تنها به این دلیل که مسائل زمان به طور کامل در پدیدارشناسی بررسی شده، بلکه در وهلۀ اول به این دلیل که برای رویکرد پدیدارشناختی، مسئله زمان به عنوان یک محور در درک موقتی بودن آگاهی ظاهر می‌شود، بسیار امیدوارکننده به نظر می‌رسد. پدیدارشناسی دارای پتانسیل قابل توجهی برای توضیح چگونگی تأثیر زمان بر آگاهی سیاسی و کنش سیاسی و مهمتر از همه، آشکار ساختن ماهیت زمانی قدرت سیاسی است.

مسئلۀ زمان در پدیدارشناسی در چارچوب بازنمایی واقعیت به شکلی که در جهان تفکر و زندگی انسان، از جمله در دنیای خیالی او ظاهر می‌شود، مورد توجه قرار می‌گیرد. علاوه بر این، خود زمان را نباید به عنوان یک پدیده در نظر گرفت. زمان «یک پدیده نیست، بلکه یک شرط یا امکان توصیف پدیده‌ها» است که زمانمندی خاص خود را دارند. از این نظر، پدیدارشناسی زمان تنها می‌تواند غیرمستقیم باشد به این معنا که «انواع مختلف تغییرات و شیوه‌های مختلف تجربۀ ما از این تغییرات را به منظور برجسته کردن شرایط ممکن برای تشریح این پدیده‌ها» توصیف می‌کند. اما زمان مستقیماً نه تنها با تجربۀ سوژه از تغییر پدیده‌ها، بلکه با توانایی او در ایجاد واقعیت‌های خیالی و همچنین با خود سوبژکتیویته مرتبط است، که در آن، همانطور که ادموند هوسرل نوشت، «ایگو، به قول معروف، در وحدت یک تاریخ معین، خود را برای خود می‌سازد». ارتباط بین زمان و سوبژکتیویته (شامل توانایی سوژه‌های سیاسی برای ایجاد دنیاهای خیالی که ویژگی‌های واقعیت سیاسی را به دست می‌آورند) اگر در راستای علوم شناختی سیاسی تعریف شود، در گاه‌شناسی سیاسی مورد توجه قرار می‌گیرد.

در اثبات روش‌شناسی گاه‌شناسی سیاسی، تفاوت پدیدارشناختی بین زمان مورد تأمل مستقیم و زمان درک شده در قالب‌های گفتمانی از اهمیت اساسی برخوردار است. اولی را می توان به پراسنجه‌های زمانی توسعۀ تجربی (پیش مقوله‌ای) جهان کاهش داد و دومی با یک ایدۀ تصویری انتزاعی از زمان همراه است. بدیهی است که هر رویداد اساساً در زمان مورد نظر مستقیمی که در آن رخ می‌دهد و به طور تجربی درک می‌شود، تناسب دارد. با این حال، این زمان خودکفا نیست، بلکه در چارچوب ایده‌های مفهومی سرشت تصویر خاصی از جهان درک می‌شود. بنابراین، رابطه بین زمان مورد تأمل مستقیم و زمان درک شده در اشکال گفتمانی، یک مسئلۀ نسبتاً پیچیده است که توصیف آن به ابزارهای تحلیلی گسترده‌ای نیاز دارد. مثال: در نظر گرفتن معمول زمانی که مستقیماً در نظر گرفته می‌شود، به‌عنوان مجموعه‌ای از لحظات زمانی متوالی «اکنون» که از گذشته به آینده می‌رود، یک ساده‌سازی قوی است. حتی درک ساده از زمان با به فعلیت رساندن همزمان گذشته و پیش‌بینی آینده همراه است. هر تجربۀ واقعی در حال حاضر حاوی یک جابجایی موقت، تهاجم به غیریت است.

ادموند هوسرل از این واقعیت نتیجه می‌گیرد که تجربۀ ساده یک رویداد حاوی تأثیر تخیل و توهمات، پیش‌بینی‌ها و خاطرات است که هر تجربۀ واقعی را به زمینه‌های گذشته و آینده – به شبکه‌ای از ظرفیت‌ها و یادسپاری‌ها (انتظارات و خاطرات) تبدیل می‌کند. بدیهی است که تحلیل سادۀ رابطه بین گذشته، حال و آینده نیز کافی نیست. بر این اساس، مارتین هایدگر بُعد چهارم زمان (یا به قول خودش «در واقع اولین بُعد») را مورد توجه قرار داد. هایدگر می‌گوید: این «گسترش همه چیز را به خودی خود تعیین می‌کند» که به لطف آن وحدت گذشته، حال و آینده حاصل می‌شود: در «هنوز حال»، «دیگر حال» و خود حال، «نوعی لمس و درگیری، یعنی حضور» بازی می‌شود که «متکی بر بازی هر یک به نفع دیگری است».

برای روشن کردن این فرض در مورد رابطه بین زمان و زمان مورد تأمل مستقیم که در قالب‌های گفتمانی درک می‌شود، اجازه دهید به تحلیل ماهیت زمانی ذهنیت سیاسی در چارچوب تقابل تفکر سیاسی و فعالیت سیاسی بپردازیم. در آثار میخائیل باختین در مورد کرونوتوپ [پیکربندی زمان و مکان] تقسیم بندی به «نویسنده» و «قهرمان» مهم است که نه تنها و نه چندان به عنوان توجیهی برای روش ادبی، بلکه بیش از همه، به عنوان یک مشکل پدیدارشناختی مورد توجه است که به آن، از جمله به ارتقاء در درک ذهنیت سیاسی کمک می‌کند. اساس روش کرونوتوپی باختین تقابل گفتگوی من و دیگری است که در دانش بشردوستانۀ معاصر نه تنها خصلت معرفت‌شناختی، بلکه بیش از هر چیز هستی‌شناسانه پیدا می‌کند. هر یک از طرفین گفتگو در زمان معینی از زمان و مکان منحصر به فرد خود به طور فعال درگیر هستی است. بینش سوژه از جهان تا حد زیادی توسط عامل موضعی کردن آن در زمان و مکان («وحدت وجود موجود») تعیین می‌شود.

این موضعی‌سازی منحصر به فرد همیشه در رابطه با دیگری به عنوان «خارج از مکان» تعریف می‌شود. «افراط در نگاه» در رابطه با دیگری به فقدان دید خود بدون دیگری تبدیل می‌شود. میخائیل باختین نوشت: «من هیچ دیدگاهی از بیرون به خودم ندارم، هیچ رویکردی به تصویر درونی‌ام ندارم». این «افزون‌خواهی دیگری» مبنای اولیه گفتگو است که در آن شرکت‌کنندگان، علیرغم تفاوت در موضعی سازی زمانی و مکانی، معنای مشترکی را حفظ می‌کنند.

از طریق گفتگو با دیگری، سوژه استقلال خاصی در رابطه با بومی‌سازی خود و توانایی تکمیل ایده‌های خود، یک تصویر کامل به دست می‌آورد (زیرا، به گفتۀ باختین، «خارج از  مکان شرط لازم برای تقلیل زمینه‌های مختلف به یک بافت ارزشی صوری-زیبایی شناختی واحد می‌باشد». در نتیجه، موضوع همیشه «به دو قسمت تقسیم می‌شود: کسی که می‌اندیشد («مصنف، مؤلف») و کسی که عمل می‌کند («قهرمان»).«خارج از مکان» در خود موضوع، اختلاف بین «مؤلف» و «قهرمان» را آشکار می‌کند. معلوم می شود این دوگانگی درونی سوژه، و نه تقابل آن با دنیای بیرونی اشیاء (طبق اصل «سوژه/ابژه»)، در تسلط بر واقعیت سیاسی اساسی است.

در آموزۀ پدیدارشناسی، هدفمندی آگاهی از قبل، نشان از این دوگانگی دارد. آگاهی همیشه «آگاهی درباره…» است و همیشه به سمت یک شیء معطوف است، آن «مؤلف» است. اما آن فقط در برخورد با «دیگری» می‌تواند خود را نشان دهد – با «قهرمان» که به موقعیت «مصنف» رسمیت و کامل می‌بخشد. «مؤلف» باید همیشه «قهرمان» خود را داشته باشد. زیرا، هیچ خودی بدون دیگری ممکن نیست. این «گفتمان دیگری» (نه به عنوان یک شخص دیگر، بلکه به عنوان یک دیگری تعمیم یافته) است که ساختار زمانی ادراک جهان را تنظیم می‌کند و به موضوع اجازه می‌دهد آن بخش از شی را که خود سوژه نمی‌بیند، «مرئی» در نظر بگیرد (نامرئی توسط دیگران و دیگری قابل مشاهده است). و بنابراین، به لطف حضور دیگری، مرئی و نامرئی در یک تصویر کل‌گرا از جهان ترکیب می‌شوند، غایب حاضر می‌شود و جهان عمق می‌یابد و پر از گذارهای پیچیده و سایه‌های مختلف ممکن می‌شود.

گفتمان دیگری که اغلب به عنوان گفتمان قدرت ظاهر می‌شود و در ساختارهای نمادینی مانند حاکمان مذهبی، «بار سنت‌ها»، میراث تاریخ، ایدئولوژی‌های سیاسی یا سایر سازه‌های عقلانی و همچنین ناخودآگاه سیاسی بیان می‌شود، بر تجربۀ تعامل بین موضوعات سیاسی واقعی مقدم است. موضوعات واقعی در تعاملات خود، گفتمان دیگری را  که در دنیاهای سیاسی خاص تنوع بازی معانی، عینیت و بالقوه، مرکز و پیرامون را تعیین می‌کند، برای یکدیگر فعلیت می‌بخشند.

همانطور که ژیل دلوز در «منطق معنا» نوشته است، اصلی‌ترین چیزی که دیگری خلق می‌کند، دنیا‌های ممکن است، او «آن امکاناتی را که در درون خود دارد، به‌ویژه از طریق گفتار واقعیت می‌بخشد». در این معنا، زبان «واقعیت ممکن را بیان می‌کند». و گفتمان دیگری عبارت است از «جهان ممکن که سرسختانه تلاش می‌کند تا واقعیت را بپذیرد». اگر «من» تنها از طریق دیگری خود را می‌یابد، پس این دیگری است که ادراک را امکان‌پذیر می‌سازد، جهان را پر از طرح‌های دیگر می‌کند و «ممکن بودن یک دنیای ترسناک را در زمانی که من نمی‌ترسم و برعکس، ممکن بودن یک دینای امیدوارکننده را در زمانی که من می‌ترسم، تجویز می‌کند».

با این حال، تعامل با دیگران و دیگری دارای ویژگی است که برای فلسفۀ سیاست بسیار مهم است: در نتیجۀ این تعامل، موضوع همیشه به گذشته برمی‌گردد. ژیل دلوز در این باره نوشت: «اگر دیگری یک جهان ممکن است، پس من جهان گذشته هستم. خطای نظریات دانش این است که همزمانی موضوع و مفعول را فرض می‌کنند، در حالی که یکی از آن‌ها نابودی دیگری است». منظور میخائیل باختین این اختلاف بین موضوع و خودش بود. او گفت: «من قهرمان زندگیم نیستم».«خارج از مکان بودن» و دوگانگی سوژه، فرد را وادار می‌کند که به دنبال خودبودن خود باشد نه در خود، بلکه در برخورد با دیگری، که آگاهی خود را برای او باز می‌کند – «آگاهی درباره …». علاوه بر این، همانطور که میشل فوکو خاطرنشان می‌کند، «دقیقاً به دلیل اینکه یک شخص با وجود خود همزمان نیست، می‌توان چیزها را در زمان خود به او داد».

بنابراین، مطالعات گاه‌شناسی سیاسی باید از این ایده ناشی شود که هر سوبژکتیویته [ذهنیت] سیاسی در زمان‌های متفاوتی به وجود می‌آید که با یکدیگر منطبق نیستند. و دقیقاً همین عدم تطابق است که امکان تجربۀ زمان حال را که همیشه به روی غایب باز می شود، فراهم می‌کند. در حوزۀ سیاسی، همانطور که نیکولاس لومان نشان داد، چنین همبستگی بین حاضر و غایب از طریق همبستگی بین واقعیت و ایدئآل امکان‌پذیر است «حاضر خود را مدیون غایب است که ظهور آن را ممکن می‌کند». در این همبستگی، زمان که ویژگی‌های تفکر ایدئولوژیک را تعیین می‌کند، اساسی است. به عقیدۀ لومان، «زمانی‌سازی و ایدئولوژی‌سازی تا حدی به یکدیگر کمک می‌کنند تا از دست دادن واقعیت را جبران کنند».

کشف این «تغییر زمانی» به ما امکان می‌دهد تا دنیاهای سیاسی مدرن را که در آن‌ها از دست دادن توانایی ایجاد بازنمود‌های قانع‌کننده از واقعیت سیاسی نه تنها باعث افزایش پوپولیسم و ​​نوستالژی، بلکه خطرات افراط‌گرایی و بنیادگرایی نیز می‌شود، تجزیه و تحلیل کنیم. از این رو، مشکل کلیدی تحقیقات کرونوپلیتیک، مشکل «تغییر زمانی» درونی به موضوع سیاسی – ناسازگاری آن با خودش، و همچنین پیامدهایی که چنین تغییر زمانی در شرایط فرهنگ مدرن ایجاد می کند- فرهنگی که به طور فزاینده‌ای به سمت «زمان واقعی»، حضورگرایی و زمانمندی‌های چندگانه گرایش پیدا می‌کند.

برای مشخص کردن مقوله «زمان» و تبدیل آن به حوزۀ موضوعی پژوهش گاه‌نگاری سیاسی، به اثر معروف فیلسوف فرانسوی هانری لوفور «تولید فضا» رجوع می‌کنیم. او تمرین فضایی (بازتولید موقعیت‌های فضایی)، بازنمایی فضا (ساختاری مرکب از رمزها و نشانه‌ها که امکان درک فضا را فراهم می‌کند) و فضاهای بازنمایی (بازتولید ساختارهای نمادین پیچیده و جنبه‌های پنهان فضای اجتماعی) را متمایز می‌کند. به نظر لوفور، فضا به عنوان نوعی نظم سه تایی ظاهر می‌شود: همزمان عملی، فکری و زیستی. افزون بر این، هر سه جنبه فضا از نگاه لوفور با مضمون جسمانی بودن ارتباط دارد.

جسمانی بودن نیز در جنبه‌های مختلف خود را نشان می‌دهد. نگرش نسبت به بدن خود و استفاده از بدن در عمل اجتماعی، فضای درک شده از دنیای بیرون را تعیین می‌کند. سپس، لوفور در مورد بازنمایی بدن (که توسط دانش انباشته، ایده‌ها، ایدئولوژی و غیره تعیین می‌شود)، صحبت می‌کند. و در نهایت، او جنبۀ تجربه (زندگی) بدن را که متأثر از نمادهای پیچیده فرهنگی است، برجسته می‌کند. در این وجه آخر، جسمانی که تحت تأثیر سرکوبگر اخلاق قرار می‌گیرد، به نوعی «بدن بدون اندام» تبدیل می‌شود. لازم به ذکر است که این تصور از تثلیث تجلی جلوه‌های فضایی تصادفی نیست و بسیار پایدار به نظر می‌رسد.

از آنجایی که بین زمان و مکان ارتباط مستمر وجود دارد، می‌توان از طرح مشابه در رابطه با عینیت بخشیدن به تجلی زمان در سیاست و زمان سیاسی استفاده کرد. در مطالعات کرنوپلیتیک نیز باید سه قطبی را که تنوع تجلی زمان در بازتاب سیاسی و کنش سیاسی را تعیین می‌کند، در نظر داشت. ویژگی‌های طبیعی (در واقع فیزیکی) زمان خود را مستقیماً نشان نمی‌دهند، بلکه به سه شکل اصلی – عملی، قابل تصور و زندگی می‌شوند.

زمان ابتدا خود را به عنوان یک منظومۀ مرکب از رمزهایی که ساختارهای زبان و سایر ساختارهای نمادین را تعریف می‌کند و تعریف تجربۀ زمان، جسمانی بودن، اصول دلالت موقتی که در آن کنش‌های سیاسی انجام می‌شود و همچنین اشیاء، سبک‌ها و اشکال ارتباطی لازم برای اجرای آن‌ها را نشان می‌دهد. بر این اساس، ما در مورد رمزهای زمانی در ارتباط مستقیم با رمزهای فضایی و همچنین، رمزهای دیگر، شامل بدنی، موضوعی، اندیشه‌نگاری، کلامی، ضوابطی برای حفظ مرزهای سیستم‌های مختلف سیاسی، ضابطه‌هایی برای تحکیم جوامع سیاسی و ضوابط مدیریت سیاسی صحبت می‌کنیم.

زمان‌بندی‌هایی که در واقعیت سیاسی آشکار می‌شوند، با توجه به تجربیات مختلف سوژه‌های سیاسی متفاوت است. عینیت بخشیدن به بازتاب سیاسی مبتنی بر ایده‌های متنوع در مورد زمان سیاسی است که شرط عمل سیاسی می‌شود. اشکال متنوع تجربۀ زمان سیاسی و توانایی مدیریت آن تا حد زیادی تفاوت‌های بازتاب سیاسی گروه‌ها و جوامع را که در درون آن یک ضرب‌آهنگ اجتماعی درونی و راه‌هایی برای معنا بخشیدن به گذشته، حال و آینده وجود دارد، تعیین می‌کند. برخی از گروه‌ها بر گذشته تمرکز می‌کنند و رویه‌های سنتی را از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌دهند، برخی دیگر بر دستاوردهای هدفمند آینده و برخی دیگر بر وضعیت سیاسی کنونی تمرکز می‌کنند. سرنوشت سیاسی هر گروه و موضوع تا حدی به پویایی و حس زمان بستگی دارد.

اثبات جوهر فلسفی زمان و نقش آن در تفکر، به ویژه در فلسفۀ ایمانوئل کانت و نئوکانتی‌گرایی ارنست کاسیرر، پدیدارشناسی ادموند هوسرل و مارتین هایدگر، اگزیستانسیالیسم کارل یاسپرس، خردگرایی آنری برگسون و برگسونیسم ژیل دلوز، سنت غنی دارد. بنابراین، خوانش زمان‌شناسی از منظر مسائل فلسفی (و بالاتر از همه، پدیدارشناختی) زمان در مطالعۀ ذهنیت سیاسی، تفکر سیاسی و کنش سیاسی بسیار امیدوارکننده و سازنده به نظر می‌رسد. قبل از هر چیز، باید چندزمانی درونی پدیده‌های سیاسی را در نظر داشت و بین زمان تجربه‌شدۀ مستقیم و زمانی که به صورت گفتمانی تنظیم می‌شود، تمایز قائل شد. پدیدارشناسی معنای مستقلی را برای تجربۀ ذهنی انضمامی در ساختار معنای سیاسی به رسمیت می‌شناسد، موضوع از سطح اولیه و ادراکی به سطح انتزاعی و مفهومی حرکت می‌کند. سیاست همیشه با برخورد شیوه‌های مختلف زیستن و تعقلی کردن زمان در ارتباط است. در این برخورد، فعالیت موضوعات سیاسی که موفقیت آن با ویژگی‌های زمانی تفکر و عمل سیاسی آن‌ها ارتباط مستقیم خواهد داشت، نقش اساسی دارد.

مأخوذ از:

https://concept.mgimo.ru/jour/article/view/283/249

١٢ شهریور- سنبله ١۴٠٣