قتل، سانسور، و استمرار چرخه‌ی سرکوب از پهلوی تا جمهوری اسلامی

در جامعه‌ای که قتل رخ داده است و همه در التهاب و شوک‌اند، نخستین واکنش حکومت به‌جای شفاف‌سازی و همدردی، صدور دستورالعمل است:

با کسی درباره‌ی مرگ او صحبت نکنید!

خانواده باید سکوت کنند، رسانه‌ها خاموش بمانند، و جامعه فراموش کند.

اما چرا؟ چرا فراموشی این‌قدر برای نظام‌های سرکوبگر حیاتی‌ست؟

پاسخ را باید در حافظه‌ی تاریخی این سرزمین جست‌وجو کرد.

گذشته‌ای که هنوز نفس می‌کشد

در دوران حکومت پهلوی، وقتی مبارزان در خیابان‌ها، در زندان کمیته‌ی مشترک ضدخرابکاری، یا پای جوخه‌های اعدام جان می‌دادند، خانواده‌های‌شان نه‌تنها حق سوگواری نداشتند، که گاهی حتی از نصب عکس فرزندشان نیز منع می‌شدند.

در بسیاری موارد، حتی از محل دفن هم بی‌خبر می‌ماندند. یادآوری مرگ،جرم تلقی می‌شد؛ چون یادآوری، بذر خشم، آگاهی و مقاومت می‌کارد.

پس از ۱۳۵۷، این روند نه متوقف شد و نه اصلاح؛ بلکه با اتکای به احکام فقهی، مشروعیت مضاعف یافت.

در دهه‌ی ۶۰، پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، خانواده‌ها حتی از برگزاری مراسم ختم، از گذاشتن سنگ‌قبر، و از پرسیدن محل دفن فرزندان‌شان بازداشته شدند.

آن‌ها نه تنها اجازه گریستن نداشتند، بلکه بازخواست هم می‌شدند:

«چرا هنوز فراموش نکرده‌اید؟»

و خاوران و خاوران‌ها شاهد زنده‌ی این جنایت خاموش هستند؛ گورستان‌هایی بی‌نام، اما پر از فریاد.

روان‌شناسی سانسور سوگ

در جامعه‌شناسی مرگ، مراسم سوگواری بخشی از فرایند بازسازی روانی‌ست. این مراسم، نه فقط برای یادبود متوفی، بلکه برای بازیابی انسجام روانی خانواده و جامعه است.

اما حکومت‌های استبدادی این فرایند را می‌شکنند، چون می‌دانند که سوگِ علنی، به آگاهی عمومی، به اعتراض، و نهایتاً به سازمان‌یافتگی منجر می‌شود.

 

 

 

 

قتل، نه در خلأ، بلکه در بستر اجتماعی

 

در ایرانِ امروز، وقتی قتلی مانند قتل «الهه» یا دیگران در جامعه رخ می‌دهد، باید آن را نه فقط یک جنایت فردی، بلکه پدیده‌ای درون یک بافت بحران‌زده‌ی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تحلیل کرد:

  • فقر و بیکاری گسترده،
  • فروپاشی نهاد خانواده،
  • تبعیض سیستماتیک علیه زنان و اقلیت‌ها،
  • خشونت نهادینه‌شده در رسانه‌ها و آموزش،
  • حمایت غیررسمی حاکمیت از نیروهای خودسر،
  • و سرکوب شدید صدای اعتراض.

 

تمام این‌ها بستری‌ست که در آن قتل‌ها رخ می‌دهند، و سپس سکوت تحمیل می‌شود.

ادامه‌ی همان است، فقط بازیگران عوض شده‌اند

از شاه تا ولی فقیه، از ساواک تا سپاه، از کمیته‌ی مشترک تا اوین، از حذف عکس مبارزان تا ممنوعیت نوشتن نام کشته‌شدگان…

استراتژی یکی‌ست:

«مردم را از حافظه جدا کن! از سوگ محروم‌شان کن! از دادخواهی ناامیدشان کن!»

 

اما تاریخ نشان داده، حتی اگر بر زبان‌ها قفل بزنند،

حتی اگر مزارها را از بین ببرند،

حتی اگر از قاب کردن عکس‌ها جلوگیری کنند…

مردم، خود راهی برای زنده‌نگه‌داشتن حقیقت می‌یابند.

 

ما وارثان سوگ بی‌مزاریم!

 

پس اگر امروز به خانواده‌ی یک قربانی قتل گفته می‌شود «نباید حرف بزنند»، این نه فقط ظلم به آنان، بلکه تکرار همان الگویی‌ست که از دهه‌ها پیش در این سرزمین جاری‌ست.

 

سکوتِ تحمیلی، بخشی از همان ماشین سرکوب است.

و اتفاقاً، هر صدای کوچکی که در این سکوت بلند می‌شود،

هر شمعی که روشن می‌شود،

هر یادی که زنده نگه‌داشته می‌شود،

ضربه‌ای‌ست به پیکر فراموشی.

ناصر کمالی

۷ ژوئن ۲۰۲۵ لندن