در وبگردی های روزمره در برخی از رسانه های اجتماعی به مطلبی برخورد کردم که نویسنده آن از شعار “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر”، به شدت ناراحت و برآشفته شده بود و به نوعی افسار گسیخته به همه کسانی که چنین شعاری می دهند توهین کرده بود و همه ی آنها را با دشنام های ویژه “پنجاه و هفتی” ها پذیرا شده بود! با خود چنین اندیشیدم که، به راستی چرا انسان باید از چنین شعاری بدش بیاید و جامه دران، همه دگر اندیشانی که مرگ بر ستمگر می گویند را از دم تیغ بگذراند؟ مگر مرگ بر ستمگر – خواهان نابودی ستمگر بودن – چیز بدی است؟ مگر حمایت از آزادی شعار بدی است؟ مگر نفی استبداد خواست بدی است؟
هنگامی که شعار “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر” سر داده می شود، آن چنان بهشان بر می خورد که گویی تمامی پادشاهان این سرزمین قهرمانان آزادی بوده اند و دموکراسی و آزادی و رفاه اقتصادی – آن هم آن چنان که جامعه های غربی چون سوئد و نروژ و … در خواب و خیال هم نمی دیده اند – برای جوامع خود به ارمغان آورده بوده اند. و بر همین مبنا هم حالا هرکس چنین شعاری می دهد گویا دارد ناسپاسی می کند و نمک نشناسی پیشه کرده است. و چنان این شعار اشک این جماعت را در می آورد که گویی در حکومت های سلطنتی، ایران بهشت برین بوده است و خون آشامانی چون نادر که از فرزندان خود نیز نمی گذشت و یا خواجه تاجدار و شاه طهماسب و یا اردشیر درازدست و انوشیروان “عادل”! – قاتل بیست هزار مزدکی عدالت خواه ایرانی – در آن زمان ها سوسیال دموکراسی از نوع سوئدی اش را در ایران برپا کرده بودند و عدالت به گونه ای رویایی در تمامی نهادهای این سرزمین جاری و ساری بوده است.
آخر مگر پادشاه عادلی هم داشته ایم که به عده ای شاه پرست بر می خورد؟ البته چون همه شان ستمگر بوده اند، به هر شاهی که اشاره شود هم، فرقی نمی کند. چون طالبان سلطنت، پادشاهان را به طور اتوماتیک می ستایند! حالا یکی شان قفقاز را باخته، آن یکی هرات را باخته و آن دیگری هم بحرین را. چه فرقی می کند؟
به راستی چرا اینان با ستمگر این همه میانه شان خوب است که تا عده ای مرگ بر ستمگر می گویند، گر می گیرند و می خواهند با شمشیر آخته علیه شعار دهندگان قیام کنند؟ چرا به جای این واکنش ها نمی روند یک شاه غیر ستمگر پیدا کنند که او خود نیز با سر و گردنی برافراشته و با غرور مثلا “ملی” و مردمی همین شعار را بدهد تا لااقل باور کنیم یک “شاه” کنار مردم ایستاده و مرگ بر ستمگر می گوید و آنگاه ادعا کنند که این “شاه” ستمگر نیست!
آنهایی که دانش چندانی ندارند، هنوز نفهمیده اند که پایه و اساس این شعار، در وهله نخست، نفی ستمگر است. مرگ بر ستمگر. خب چه کسانی می توانند ستمگر باشند، کسانی که قدرت را در اختیار خود گرفته و آن را قبضه کرده اند و هر کاری هم دلشان خواسته انجام داده اند و مخالفان و منتقدان را از دم تیغ گذرانده اند و هر قیام عدالت خواهانه ای را هم در نطفه خفه کرده اند. و در قلمروشان “مزد گورکن از آزادی آدمی افزون” (1) بوده است.
به راستی چرا این شعار “مرگ بر ستمگر” را عده ای بر نمی تابند و به خودشان می گیرند. این شعار، نه رهبر را به طور عام و نه “شاه” را به طور عام هدف قرار می دهد. و گر نه باید گفته می شد: مرگ بر شاه و یا مرگ بر رهبر. در حالی که چنین نیست. مرگ بر ستمگر، در هر مقام و موقعیتی که باشد. حالا چرا جماعت متوهم شاه پرست این را به خودشان می گیرند و بی حال می شوند، دو سه دلیل می تواند داشته باشد:
1 – سابقه قبلی وجود دارد. یعنی اینکه شاهان همه از دم ستمگر بوده اند.
2 – شاه مورد نظرشان ستمگر است.
3 – آنها با ستمگر و ستمکار مشکلی ندارند.
نتیجه اینکه، طبق ضرب المثل عامیانه، مثل “جن” که از بسم الله می ترسد، اینها هم از این شعار می ترسند.
بیایید برای چیزفهم شدن شاه اللهی ها مساله را ساده تر طرح کنیم. فرض بگیریم کسی بیاید و بگوید مرگ بر ستمگر، چه قصاب باشد چه بقال! آیا باید به همه قصاب ها و بقال ها بر بخورد؟ حالا اگر بگوییم مرگ بر رییس ستمگر! آیا این به معنی مرگ بر همه رییس هاست؟ به علاوه این شعار یک شعار عام می باشد که رهبر را هم در بر می گیرد. مگر هر رهبری ذاتا ستمگر است؟ پس هر رهبری هم باید این شعار را به خودش بگیرد؟ یا آن رهبر مشخصی که ستمگر است؟
نتیجه گیری:
من تقریبا مطمئن شده ام که شاه پرست ها خود نیز می دانند که همه شاه هان ستمگر بوده اند و گر نه به سادگی هر چه تمام تر خود آنها هم هم صدا می شدند و می گفتند که آری مرگ بر ستمگر. “شاه ما ستمگر نیست”. اما آنها با توجه به پیشینه تاریخی شاهان، به درستی به خودشان می گیرند! یک ضرب المثل قدیمی داریم که می گوید؛ چوب را که به دست بگیرید، گربه دزد حساب کار دستش می آید!… حالا هم این داستان، یادآور رفتار شاه پرستان وطنی است. خودشان هم می دانند که شاهان ستمگر بوده اند، به همین دلیل هم هست که این شعار را به خود می گیرند. به علاوه وقتی عکس یکی از سرشکنجه گران ساواک – پرویز ثابتی (2) – را بالا می برند و برای مخالفان خود شاخ و شانه می کشند، نباید گفت که این جماعت نه تنها دنباله رو ستمگران، بلکه ستایشگر ستمگران نیز هستند؟ پس بی دلیل نیست که به گویندگان این شعارها حمله ور می شوند. اینان اگر کمی درک و فهم و شعور سیاسی تاریخی را چاشنی کارشان می کردند، متوجه می شدند که دارند از استبداد و زندان و شکنجه و … دفاع می کنند. خوابی هم که برای آینده ایران دیده اند، همان وضعیت کنونی است، اما در لوای سلطنت و زیر نظر “عالیجنابانی” چون پرویز ثابتی ها!
توضیحات:
1) وام گرفته از احمد شاملو شاعر بزرگ انسان گرای معاصر
2) خوب است سلطنت طلبان نا آشنا با تاریخ بدانند که “عالیجناب” شان پرویز خان ثابتی، جزو اولین کسانی بود که تا متوجه شد هوا پس است، فلنگ را بست و ارباب و ولی نعمت خویش، محمدرضا شاه را به حال خود رها کرد، جان خود را نجات داد و گریخت! یعنی یکی از اصلی ترین “خائنان” نسبت به اعلیحضرت! همین شخص بوده است، که حالا این شاه پرستان ناآشنا با تاریخ، تصویرش را به عنوان “عالیجناب” حامی سلطنت و مدافع منافع ملی!؟ پرچم چماقداری های خود کرده اند!