این متن طولانی است.

مذاکره آمریکا و ج.ا. که هفته پیش در مسقط کلید خورد، سفر عراقچی به مسکو، سفر همزمان امیر قطر به مسکو، سفر همزمان گروسی و وزیر دفاع عربستان به تهران، و بازی با لغات و تغییر مواضع ویتکوف و دولت ترامپ، اهمیت «مذاکره» و احتمال «جنگ» را دو چندان کرده است.
در دوران «برجام» مواد غنی سازی شده با قیمت نازل به روسیه انتقال پیدا کرد. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. در این دوران، قرار است چوب حراج به مواد غنی سازی شده 60درصدی زده شود، به همین دلیل وزیر دفاع عربستان در تهران حضور یافته که همه را فله ای بخرد؟ آنچه در تهران، مسقط، واشنگتن و رُم در جریان است، می تواند آینده ایران، اپوزیسیون ج.ا.، و طول حیات جمهوری اسلامی و نگاه مردم به آینده را رقم زند.

می دانیم سازمانها و شخصیتهای مطرح سیاسی چه موضعی دارند و می دانیم کنشگران سیاسی چگونه تحلیل می کنند، اما برای من، نظر آنها که «کنشگر» نیستند، اما «دیدگاه»ی پیرامون این قبیل مسائل حیاتی دارند مهم بود. به نظر نگارنده، دیدگاه «جمعیت خاموش» بسی مهمتر از نهادهای کنشگرست.

چندیست که با هموطنان («غیر سیاسی» که «کنشگر» نبوده و خودرا بخشی از عموم ملت می دانند) در ایران و در خارج کشور گپ و گفتگوی دوستانه پیرامون مبحث فرضی «جنگ و صلح»ی که محتملا بر ایران تحمیل می شود، داشته ام. از آنجائیکه این گپ زدن پیش از توافق برای «مذاکره» بوده، و بخش اعظم این نوشتار خیلی وقت پیش نوشته شده، برخی از نظرات می تواند خارج از موضوع به نظر بیایند. خلاصه آنچه گفته شده(پس از ویراستاری و طبقه بندی گفته ها)، در زیر می آید. نظرات از آنها و انشاء و ویرایش از این قلم است. در حاشیه، نکته هائی از سوی نگارنده هم اضافه می شوند.

اما چرا «نیاز به فروغ جاویدان2» که اصطلاحی آشناست را انتخاب کرده ام. پیش از فروغ جاویدان صحبت بر این محور می چرخید که با توجه به آنچه در حال شکل گرفتن است، ارتش آزادیبخش ملی ایران (مقیم قرارگاه اشرف در نوار مرزی ایران و عراق) زودتر از موعد مورد نظر،  موظف به انجام آن عملیات، شده است، چرا که خمینی جام زهر را سرکشیده و قطعنامه 598 را امضا کرده است. به نظر نگارنده، آنچه «امروز» در حال شکل گرفتن است، همسان «قطعنامه 598» است که خامنه ای و اهل بیت، جمیعا در حال نوشیدن زهر هستند تا بتوانند جمهوری اسلامی را از خطر فروپاشی (تأکید می کنم فروپاشی و نه سرنگونی) نجات دهند. اگر این «فرض» من درست باشد، می بایست با تمام توان به کلیت نظام از تمام جوانب (سیاسی، نظامی، اجتماعی….) یورش برد.

پیش زمینه گپ و گو

هرچه از عمر ج.ا. می گذرد، شکاف بین دو جناح «هار» و «هاروحشی» بیشتر نمایان می شود و از آنجائیکه «رهبر فرزانه» بُرائی و کاریسمای ایدئولوژیکی «امام» را ندارد، خامنه ای نمی تواند از تشدید «بحران درونی» پیشگیری کرده و همه را به صف کند، درمواردی هم دخالت های خودش محور و دلیلی برای تشدید بحران درونی بوده است. در چنین شرایطی، پارامترهای «خارجی» هم بر روند انشقاق افزوده، و نظام در سرگردانی، از یک تاکتیک به تاکتیک دیگر چرخش پیدا می کند. نظام پس از قربانی کردن «عمق استراتژیک» بمثابه گام نخست برای تغییر راهبرد، به سوی راهبرد «هسته ای» شدن خیز برداشته بود، با این پیش فرض که اینبار می تواند از این کارت بهره جسته و «حق السکوت» بگیرد، و از تبعات آن برای ورود به جهان «سرمایه داری» گام بردارد. برای جهان سلطه دست یافتن ج.ا. به «تسلیحات هسته ای» خط قرمز بوده و بارها بر آن انگشت گذاشته است. همزمان، چنین دستاوردی برای جناح «هاروحشی» یک «آرزو» و «گامی در راستای تثبیت نظام» بوده، که خود یکی از علل تشدید بحران درونی شده است. گفته می شود که ج.ا. فاصله چند میلیمتری تا تولید دارد. به همین دلیل ترامپ دائما تکرار می کند که چنین سناریوئی برای «ایران» و مردمش خوشایند نخواهد بود.

با توجه به این دو نکته، سوال اینست که آیا ج.ا. و جهان سلطه، در حال سوق دادن ایران به سوی «جنگ» و ویرانی هستند، و یا اینکه به سوی تثبیت نظام برای نیم قرن دوم برنامه ریزی می کنند؟

در صفحات زیر، همزمان با بازگو کردن دیدگاه هموطنان، نگارنده حاشیه نویسی می کند. لازم به تأکید است که هموطنان ممکن است کنشگر نباشند اما به اندازه کافی زخم دیده ج.ا. و یا شاه بوده اند.

***

گپ دوستانه با این سوال کلی آغاز می شود: احتمال وقوع «جنگ» هنوز بسیار کم است، اما اگر این احتمال افزایش یابد، چه باید کرد؟

جمع بندی گفته و شنیده ها، توجه را به چند پیش زمینه ذهنی معطوف می دارد. از جمله، برای پرداختن به این پیش فرض «محتمل»، «مبحث» (اگر جنگ رخ دهد)، به چند زیرمجموعه «جنگ»، «مذاکره»،  «موجودیت مبارزه»، و «نخستین اقدام» تقسیم می شود. چه باید کرد، بازده این مباحث است.

  • اکثر دوستان بر این نکته هم نظر بودند که «جنگ»، ضدمنافع ملی، ویرانگر زیر ساخت های کشور، و یاری رسان به تثبیت نظام سرکوب، شکنجه و جنایت است.
  • نگارنده بارها نوشته و تکرار کرده که منافع درازمدت آمریکا و صهیونیسم در «بقا ج.ا.» است، همانطور که ج.ا. برای ادامه بقا به «مبارزه صوری» با امپریالیسم و صهیونیسم تکیه داده است. دوستان مؤکدا تکرار می کردند که هر دو طرف (قوای متخاصم) مکمل یکدیگر و در راستای تاراج منابع و ثروت ملی ملت شریف ایران هستند. تاریخا، شیخ و استعمارگر همیشه همبستر بوده اند، و این همبستری نوزادی به نام «پهلوی» تولید کرده است. همانطور که همبستری شاه و سلطه گر جاده صاف کن رشد مکتب ارتجاعی بوده است.
  • همچنین در نوشتار های خود، از 1372 به بعد (مدتی در نبردخلق و آزادی)، و سپس در دیدگاه، بر این باور مصّر بوده ام که ج.ا. در آخرین لحظه فروپاشی و تحت فشار حداکثری، تمام «اصول» خود را برای «بقا» فدا کرده، و هرآنچه شعارگونه بر بیرق «هیهات مناذله» نوشته را فدای یکروز حیات بیشتر می کند. خواه «حق مسلم» هسته ای باشد، و یا «نابودی اسرائیل». دوستان، هم نظر بوده اند که اوجب واجبات برای ج.ا. ادامه حیات، «حفظ تشکیلات» و بقاست، و لاغیر.
  • خانم جوانی (مقیم ایران) معتقد بود «آنچه امروز بر افکار عمومی جامعه حاکم است، با آنچه در دوران ساسانیان، به هنگام هجوم «اعراب» به ایران، حاکم بود، چندان تفاوتی ندارد». فشار های موجود حکومتی بر مردم، که قریب به اتفاق مردم را از ج.ا. بیزار کرده، می تواند نتیجه ای «مترقی» داشته باشد. ایشان بر این باور بودند که «شک نکنید»، در انتخابی بین «بد» و «بدتر»، مردم بد را انتخاب کرده و به سوی «اصلاح طلب فریبکار» و یا «رضا پهلوی» متمایل می شوند. ایشان مصّر بودند که مجاهدین در داخل پایگاهی ندارند؛ و بخشی از جامعه، «جنگ» و «یورش نظامی اجانب» را در راستای منافع «خود» دانسته و به این نتیجه رسیده اند که «هرچه آمریکای اجنبی بکند، از آنچه آخوند ایرانی بر ایران روا می دارد بدتر نخواهد بود». «بمباران تأسیسات هسته ای در ایران حتی اگر مضرات سوء زیست محیطی داشته باشد، بدتر از آنچه روز و شب در خیابانهای شهر و روستا استنشاق می شود، بدتر نخواهد بود». به نظر ایشان، این بخش از جامعه (همچون دوران پس از ساسانیان) حاضر به «پرداخت جزیه» به «حاکم اجنبی» است اما دیگر «تحمل حاکم ایرانی» را ندارد. ایشان مصّر بودند که خیلی از اطرافیان و اقوام با او هم نظر هستند که «مذاکره» به «نفع» ج.ا. و در راستای ادامه حیات آنست. (بعنوان شاهد مثال بخشی از پیامهای اینستاگرام، واتزآپ، و تلگرام را نشان می دادند. تا به چه حد این جمع بندی و اشتراک نظر، ارزش علمی و آماری دارد قابل تأمل است. اما با توجه به همین داده ها این نوشته عرضه می شود.)
  • نگارنده مخالف این «دیدگاه» است که «عموم» مردم چنین فکر می کنند. «مذاکره» و سمتگیری ج.ا. به «راست میانه»، نه تنها «هزینه» سرنگونی، و در صد «خونریزی» را پائین می آورد، بلکه «سرعت» سرنگونی را هم به صورت «تصاعدی» افزایش می دهد. هرچه نظام «فاشیست»تر، «مسلح»تر، و «ایدئولوژیک»تر، «هزینه» سرنگونی بیشتر می شود. عزیزانی که (از ایران) لطف کرده و پاسخ سوالات «تلفنی» و «ایمیلی» مرا داده اند، به این نکته «شایان اهمیت» توجه نداشته اند که جنگ بمثابه «راهکار»های پیشنهادی، «نه از حُب علی، بلکه از بغض به معاویه» است. پروسه سرنگونی و «استراتژی» نمی تواند بر مبنای درصد و شدت «نفرت مردم» و آنچه بر آنها رفته، تدوین شود.

طی چند هفته گذشته به این نتیجه رسیده ام که تفاوت نگرش (مذاکره یا جنگ) نه تنها باعث قطب بندی در جامعه داخل کشور شده، بلکه در میان سرنگونی طلبان (مقیم غرب) هم مشاهده می شود.

  • هموطنی که مقیم اروپاست اما به ایران سفر می کند، بر این باور است که «آمریکا» و «ج.ا.» سرشان در یک آخور است. وی به زبانی ساده می پرسید «چرا بجای زدن تأسیسات هسته ای که بازدهی در پروسه سرنگونی نخواهد داشت، بیت رهبری، سران سپاه و فرماندهان نظامی را نمی زنند؟» جهت نمونه، ایشان به ضربه اسرائیل به حزب الله (پیجر ها) اشاره می کرد، و خواهان چنین عکس العملی از سوی غرب و اسرائیل، علیه ج.ا. بود.
  • هموطن دیگری مخالف هرگونه «جنگ» بود. بنا به نگرش ایشان، «سرنگونی می بایست توسط خود مردم انجام شود، چرا که جنگ تبعات سوء برای ملت خواهد داشت.»
  • سومی معتقد بود که اگر موضوع سوال «سرنگونی» است، اصولا سرنگونی بخاطر اینکه «رهبری» مشخصی در میدان نیست، و هر آنچه که هست، برای «مردم» شناخته شده، و یا مورد قبول «مردم» نیست، «ناممکن» است. ایشان تأکید داشتند که مجاهدین خواهان ندارند، رضا پهلوی «مرد» این کار نیست، و اصلاح طلبان از جنس کلیت نظام هستند.

اما سوال کلیدی هنوز پابرجاست. اگر «مذاکره» به سرانجام نرسد و «جنگ» آغاز شود، «بهترین» عکس العمل چه می تواند باشد. پاسخ زمانی قابل بررسی است که نخست یک واقعیت بیان شود. نیروی رادیکال و انقلابی، اصولا مخالف جنگ است. بنابراین،  آغازگر جنگ، نه خلق ستمدیده است و نه فرزندان رشید خلق. عموما، جنگ را فاشیست ها آغاز می کنند تا منافع درازمدت خود را که از طریق سیاست ورزی و سیاستبازی نتوانسته اند به دست بیاورند، اینچنین تأمین کنند. قربانی جنگ، همیشه ملت ها بوده و خواهند بود. اما جنگ یک واقعیت است، و در آن لحظه که آغاز می شود، نمی توان «پاسیو» ماند. در چنین حالتی، باید پرسید پس از آغاز جنگ – لحظه ای که آمریکا در راستای منافع خود و تثبیت اسرائیل بمب بر سرزمین مادری ریخت، چاره پیش رو چیست؟ پاسخ ها برایم جالب بودند.

  • این جنگ، جنگ بین دو فاشیست است، و به مردم ربطی ندارد. شرکت یا عدم شرکت در جنگ تأثیری بر روند «جنگ و صلح» نخواهد داشت. اگر قرار بر این باشد که این حکومت سرنگون شود و یا ایران، لیبی و افغانستان، یا… شود، دخالت مردم در روند جنگ هیچ تأثیری نخواهد داشت. ایشان به همسوئی جهان سلطه برای سرنگونی شاه و آوردن خمینی اشاره داشت. این روزها، خیلی از مردم (که توانائی مالی دارند) بار و بندیل خود را بسته و عازم خارج از کشور هستند، و اگر خودشان نمی توانند، فرزندان جوان خود را برای فرار از تبعات جنگ و یا ورود به جنگ، از کشور خارج می کنند. جنگ و یا مذاکره برای مردم تنگدست یک نتیجه را خواهد داشت. بدبختی، فقر و فساد.
  • پاسیویزم (جنگ بین دو فاشیست «مساله خلق» نیست)، سر دادن شعارهای توخالی شووینستی-ناسیونالیستی؛ و یا دخالت در جنگ (سرباز پیاده شدن) را نمی توان «راهکار» دانست. زمانی که ارتش صدام به ایران یورش آورد (1358 – مهم نیست دلیلش چه بود) و بخشی از سرزمین مادری را تصرف کرد، جوانان به صف شدند تا برای بازپس زدن اشغالگران، به خط اول اعزام شوند. بخشی از این جوانان، وابستگی عقیدتی و یا تشکیلاتی به مجاهدین خلق داشتند. هرچند سپاه از شرکت مستقل آنها در جبهه جلوگیری کرد که در آنزمان مورد اعتراض مجاهدین قرار گرفت؛ اما چرا نباید اینبار هم وارد جبهه شده و همسنگر با «پاسداران» علیه «مهاجم» جنگید؟

برای پاسخ به این سوال کلیدی، «مبحث» می بایست کمی «باز» و تفاوت های آن دوران و امروز آشکار می شد، اما نقب زدن دوستان (مخصوصا نسل 80ی ها) به گذشته، مشخص می کرد که از روزنه ای محدود، و تحریف شده است برخی از نکات، در ایمیلها، مورد توجه قرار گرفت.

  • در سال 1358، که تازه تغییر بنیادی در نظام سیاسی ایران شکل گرفته بود، سازمان مجاهدین خلق از «طینت» جنایتکار «نظام» بخوبی آگاه بودند، ولی «جامعه» پر از شور و شعف براندازی نظام سلطنتی بود. امید شرکت مجاهدین در جبهه برای زدن پاسداران از پشت و جمع آوری تسلیحات برای آینده بود.
  • در آن دوران، جامعه «تحمل» بحث های آکادمیک پیرامون «سنخیت» ج.ا. را نداشت. ج.ا. در آن دوران که بر خر مراد سوار بود، و از احساسات رقیق «میهن پرستانه» و «عاشوراگونه» سوءاستفاده می کرد و از آنجا که جنگ «موهبت الهی» بود، به بهانه جنگ، ادامه «بقاء» خود را تضمین کرد.
  • کسانی که علیه کودتای نوژه خرده می گیرند، و آنروز طرح کودتا را لودادند، متوجه نبودند که توانمندی نظامی/پلیسی ج.ا. در آن دوران بسیار ضعیف تر از توانمندی کنونی ج.ا. خواهد بود. با موفقیت کودتای نوژه، و ادامه «جنگ ایران-عراق» می شد امیدوار به «سرنگونی» ج.ا. بود.
  • ، آنروز یا امروز، همسوئی و همسنگری با ج.ا. به هر شکل، یاری رساندن به ادامه حیات ج.ا. است.

در لابلای گپ و نظر، گفته می شد که عدم حمایت «مردم» از مجاهدین در این دوران، مبتنی بر چند پارامتر است که ج.ا. دائما آنرا در رسانه ها و نسل بعد از نسل منعکس می کند. از جمله، خروج رهبری مجاهدین از کشور (جان خود را بدر بردن)، و سپس عملیات فروغ جاویدان، وقتی سربازان ایرانی را عراقی ها می کشتند، است. مردم این دو را فراموش نمی کنند.
به نظر دو تن از هموطنان تابستان امسال، اگر «جنگ» رخ دهد، داستان به مراتب متفاوت است و شرایط را می بایست از چند وجه مختلف بررسی کرد:

  1. نزدیک به نیم قرن سرکوب، بخش قابل توجهی از جامعه ترسانده شده و به عقب رانده شده است. بخش کنشگر و آماده به رزم علیه تمامیت نظام در داخل کشور معدود است.
  2. نمی توان راهکار برای امروز را بر بنای داده های نیم قرن پیش چید. در آن دوران، تنها دو سال پس از یورش عراق به ایران، ما شاهد «30 خرداد، 5 مهر، 19 بهمن 60 و 12 اردیبهشت 1361» بودیم. و پیش از آن خیزش گنبد و مهاباد ج.ا. را از نفس انداخته بود.
  3. امروز، اگر خیزش رخ می دهد، هر یکسال یا دو سال یکبار است. اکثرا به جوانان نصیحت می کنند که به «جنبش» ورود نکنند.
  4. با وجود ترس، نصایح نسل مسن به نسل جوان، ایران شاهد خیزش های سرنوشت ساز، از جمله «زن، زندگی؛ آزادی» بوده است. تا به آن حد که حتی در روستا های کم جمعیت و دورافتاده تظاهرات چند ده نفره علیه نظام شکل گرفته بود. شاید بخشی از جامعه ترسیده باشد، اما نسل نو، به دنبال بهانه برای ابراز وجود و بیان اعتراض خود است.
  5. در سالهای نخست پس از بهمن 1357، جامعه جوان و شورنده «مسلمان» بدون هیچ پشتوانه مبارزاتی با نگرشی بکر آماده پذیرش هر نگرش «انقلابی و یا رادیکال» بودند. بخشی جذب ارتجاع شد و بخشی جذب مجاهدین خلق. امروز چنین نیست. هرچند جمعیت جوان بنا به اذعان سران ج.ا. پشت به نظام کرده اند، اما علاقه ای به پیوستن به نهادی «اسلامی» را ندارد. مجاهدین پس از عملیات فروغ جاویدان توان بسیج همگانی را در داخل کشور از دست داد، و در خارج هم تعداد حامیان مجاهدین در حدی نیست که 4 دهه پیش بود.
  6. جمعیت وابسته به نگرش «اسلامی» روز به روز تحلیل رفته، و «رادیکالیسم» نه از دیدگاهی «مکتبی» بلکه از نگرشی «پراگماتیک» بررسی می شود. مضاف بر اینکه دلیل خیزش در این دوران با آن دوران متفاوت است.
  7. شرکت دختر و پسر جوان که در دوران خیزش موسوم به «زن، زندگی، آزادی» عنان از کف داد و به خیابان آمد، بخاطر «اسلام»، «سوسیالیسم»، «اختلافات طبقاتی» نبود، بلکه برخاسته از «فشار غیر قابل تحمل» بر نسل نو بود. جرقه ای توانست انبار باروتی را «منفجر» کند. حال آنکه، ایستادگی در گنبد، مهاباد و یا حتی «عملیات فروغ جاویدان» عمدتا برای «تغییر» و نشأت گرفته از نگرشی «مکتبی» و «پخته سیاسی» بود.

به نظر نگارنده، آغاز جنبش 30 خرداد 1360، متکی بر یک استراتژی نشأت گرفته از یک «ایدئولوژی» بود. بنابراین، این «راهبرد» (استراتژی) می بایست درازمدت تدوین می شد. «سرنگونی» هرچند در «جمع بندی» های شتابان، 6 ماه، یکسال تا سه سال زمانبندی شده بود، اما از همان 5 مهر 1360 (که شخصا – نگارنده – شاهد بودم) مشخص بود که «سرنگونی» نه تنها کوتاه مدت نخواهد بود بلکه احتمال میان مدت بودن «مبارزه» هم غیر محتمل بود. با توجه به این نکته، خروج بخشی از سازمان مجاهدین خلق از کشور (مسعود رجوی و…)، بخشی از استراتژی و «لازم» بود، (حفظ تشکیلات که پیشکسوتان سازمان از اوجب واجبات تشخیص داده بودند، لحاظ شده بود). ساده اینکه در سال 1360 «موجودیت» و بقا «مکمل روح مبارزه» بود. «حفظ تشکیلات» در راستای «تقسیم مسوولیت» بود (آنطور که این قلم می فهمد و در حد سوادش است).

حال به سوالی که «مطرح» کردم باز گردم (اگر جنگ آغاز شود) « آیا اینبار هم باید وارد جبهه شده و همسنگر با «پاسداران» علیه «مهاجم» – آمریکا جنگید؟»

پاسخ اکثر دوستان منفی است.

با توجه به نکات بالا، و پیش از جمع بندی مطالب مختلفی که رد و بدل شد، برخی «اینهمانی» های قابل توجهی می کردند. از جمله:

  • آنچه امروز به «جنگ» یا «مذاکره» شناخته می شود، سالها پیش به «قطعنامه 598» شناخته می شد.
    در 1367، تاریخ مرگ خمینی نزدیک می شد، ج.ا. اسلامی با یک مشکل «عقیدتی بحرانزا» روبرو شده بود. موضوع روی میز این بود: اگر به جنگ ادامه داده شود، و خمینی بمیرد، رهائی از جنگ و قبول هر آتش بسی، می تواند پایه های ج.ا. را به لرزه درآورده و به تشدید «بحران درونی» بیفزاید. اما خمینی با خوردن «رهر آتش بس» ماندگاری ج.ا. و خروج از بحران داخلی را برای مدتها تضمین کرد. به همین خاطر اولین گام برای بقا، «زهرخوری» و دومین گام «پاکسازی» زندان ها از «زندانیان شورشی و سرموضعی سیاسی» بود.
  • پس از قتلعام تابستان 1367، ج.ا. توانست به فاز «سردار سازندگی» و «بازسازی» کشور ورود کند. رفسنجانی، مرد خدعه و نیرنگ، از مرداد 1368 تا مرداد 1376 سکان امور را به دست گرفت، و به بازسازی وجهه ج.ا. پرداخت. و پس از او سید خندان -خاتمی به فریب جامعه پرداخت.
  • به همان سان، امروز، مذاکره، دوران «قطعنامه 598 خمینی» را تداعی می کند، مذاکره زهری برای خامنه ای، در راستای تداوم بقای نظام است. با هیاهوئی که طی دو سال گذشته پیش آمده، و سطح تولید اورانیوم غنی سازی شده در سطح 6 بمب رسیده، ج.ا. چاره ای ندارد بجز اینکه به یک سری توافقات برسد و دندان «تولید سلاح اتمی» را تا این شیخ زنده است، برای همیشه بکشد؛ و یا در دوران حیات خامنه ای («فتوادهنده»)، به جنگ ورود کند و با در دست داشتن بهانه فتوا، بمب تولید شود. چند ماه آینده دوران سرنوشت سازی برای ج.ا.، صلح جهانی، ملت ایران و اپوزیسیون است.
  • دوستانی که در داخل بودند عموما از وجود «کانون های شورشی» با خبر نبودند، و یا اینکه آنرا کپی برداری از هسته های مقاومت دوران «جنگ چریک شهری» (اواخر دهه 60 و اوائل دهه 70) ارزیابی می کردند، که سرانجام آن از هم پاشیدگی هسته ها شد.
  • واژه «کانون شورشی»، به درستی به مجاهدین منسوب شده است، چرا که پس از کشتار در «اشرف» و «لیبرتی»، استراتژی مبارزه مسلحانه می بایست وارد فازی متکاملتر شده، و از «تک بعدی» خارج شود ( شاید بی ربط نباشد اگر نقبی به مبارزات در الجزایر زده و «کانون های شورشی» که به مرور زمان ماهیت «میهنی» بخود گرفت را بخود یادآور شویم (جبهه آزادیبخش ملی – بر دو پایه «میهنی/اسلامی و مسلحانه» دوام پیدا کرد).

به نظر نگارنده، اگر «کانون های شورشی» بخواهد همان نقشی را که «هسته های مقاومت» مجاهدین سالها پیش آزمایش کردند و بجائی نرسیدند را دوباره بیازماید، بدون شک «کانون های شورشی» شکست خواهد خورد، اما اگر «کانون های شورشی» مرکزی برای ساماندهی خلق، و آموزش و آماده سازی مبارزات رادیکال بدون تکیه بر «ایدئولوژی اسلامی» تصور شود، شکل، ماهیت و طبیعتا بازده آن فراتر از «هسته های مقاومت» خواهد بود. با توجه به این نکات و  «حاشیه پردازی» ها، برخی نتیجه گرفتند که چه جنگ کلید بخورد و یا مذاکره به نتیجه برسد، خط «مرگ یکبار، شیون یکبار» باید در نظر گرفته شود. به زبانی ساده، یورش بی وقفه «کانون های شورشی» تا آخرین عنصر، و بدون در نظر گرفتن «حفظ تشکیلات»، باید در دستور کار قرار بگیرد.

این نگاه «شهادت طلبانه» تا به چه حد مقرون به واقعیت میدانی است بحث دیگریست که نکاتی از آن در زیر آمده است.

اگر جنگ شود:

راهکار اصولی، با توجه به نکات فوق، و در صورت وقوع «جنگ»، در چنین مقطعی از تاریخ، یورش سازمانیافته به اماکن امنیتی و نظامی ج.ا. است. کلیه کانون های شورشی می بایست با ساماندهی هسته های مرتبط با خود یکپارچه به نقاط کلیدی یورش برده و نظام را در حد امکان از درون فلج کنند.

راه حل بالا مورد توجه اکثر نظردهنده گان قرار نگرفت و رد شد.

  • سالها پیش، در دوران جنگ ایران-عراق، مجاهدین به عراق رفته و در نوار مرزی به ساماندهی ارتش آزادیبخش ملی ایران پرداختند. بنی صدر در آن دوران این حرکت را «خودکشی سیاسی» ارزیابی کرد. امروز بخش قابل توجهی از مردم بر این باورند که مبارزه مجاهدین در جبهه دشمن، در زمانی که «سربازان» ایرانی کشته و شهرهای ایران بمباران می شدند غیرقابل بخشش است. با توجه به این نکته، «تضعیف نیروهای سپاه و ارتش و تقسیم آن به دو بخش حفاظت از داخل و حفاظت از مرز ها، همسوئی با آمریکا و دشمنان «منافع ملی ایران» ارزیابی می شود».
  • حتی اگر این نکته پذیرفته شود، بُنیه سپاه و ارتش ایران چه تقسیم بشود یا نشود مشخص است و قابلیت زورآزمائی با قلدر (ارباب) نخواهد داشت و بدون شک شکست خواهد خورد. شکست نظامی ج.ا. می تواند به فروپاشی نظام انجامیده و یا (محتملا) «هرج و مرج» از جنس سوریه کنونی به وجود بیاورد.
  • «دقیقا به همین خاطر و پیشگیری از «آنارشیسم»، می بایست با تمام قوا پایه ج.ا. در داخل را متزلزل کرد». با توجه به برنامه سلطه جویان برای جایگزین کردن شیخ با شیخ، و یا شیخ با شاه، و برای پیشگیری از آنارشیسم مرتبط با «بحران فروپاشی» (مراجعه شود به بحران انقلابی، سرنگونی و فروپاشی از این قلم)، یورش کانون های شورشی با تمام قوا به مراکز سرکوب، می تواند برنامه استراتژیک سلطه جویان را خنثی کرده و با یورش به نقاط تأثیرگذار ج.ا. امکان رشد «آنارشیسم» را کم کرده و پایه های جایگزین سازی «دلخواه» سلطه جویان را متزلزل کرد. جایگزین «شیخ با شیخ و یا شیخ با شاه» تضعیف می شود.

نگارنده با برخی از مباحث بالا موافق ولی با بسیاری از آنها مخالف است. با در نظر گرفتن بحث بالا، «مذاکره و یا جنگ»، استراتژی کنونی برای سرنگونی را با مشکل روبرو کرده و راهی نو باید انتخاب شود؛ تنها راه واکنش به جنگ بین «دو عنصر نامطلوب» (ج.ا. و سلطه گر)، ورود به میدان برای «آخرین نبرد» و کنترل قدرت و تعیین نقشه راه برای ایران است. این نکته چند سوال جانبی، برای نگارنده، مطرح می کند.

  • آیا این اقدام به «جنگ داخلی» منتهی نخواهد شد؟

بدون شک، اگر کانون های شورشی، از توانائی بالا برخوردار بوده و امکانات ساماندهی شورش خلقی را کسب کرده باشند، امکان «جنگ داخلی» کم می شود (از بین نخواهد رفت). به نظر این قلم، اگر بپذیریم که نقش «کانون های شورشی» ایجاد «جرقه» و یا «ایفای نقش موتور کوچک» است، «خلق هراسان از جنایات ج.ا.»، با توجه به تضعیف روانی «سپاه» در سطح «کلان» و یورش «کانون های شورشی» به مراکز «سرکوب»، می تواند «موتور بزرگ» را به حرکت درآورد. لازم به تأکید است که در آن مقطع از تاریخ «حفظ تشکیلات» دیگر موضوعیت نخواهد داشت، چرا که این «فرصت» تنها «شانس» برای سرنگونی است، در غیر اینصورت یا سلطه جویان «جایگزین دلخواه» خود را تعبیه خواهند کرد و یا اینکه کشور در تمامیت وارد فاز «آنارشیسم» خواهد شد که در آن حالت، «سرنگونی» واژه ای «بی مسمّا/مسمّی» خواهد بود.

  • آیا «جنگ» به از دست دادن بخشی از جزایر در خلیج فارس منتهی نخواهد شد؟

پاسخ، مثبت و محتمل است. نه تنها جنگ باعث ویرانی ایران، شیوع بیماری، تبعات منفی زیست محیطی، و از هم پاشیدگی بافت اجتماعی خواهد شد، بلکه برخی از نقاط ژئوپلیتیک در شمال و جنوب و شرق و غرب هم محتملا از کنترل ایران خارج می شود.

به نظر نگارنده، با توجه به مجموع نکات بالا، می بایست علیه جنگ موضعی قاطع گرفت و از «مذاکره» حمایت کرد. در عین حال خود را برای احتمال روزافزون جنگ آماده کرد تا بتوان در حد امکان از کلید خوردن تمامی تبعات منفی قید شده، پیشگیری کرد.

اگر بپذیریم که «ایرانیان»، مخالف «هم جبهه شدن» اپوزیسیون با «قوای مهاجم اجنبی» است، کانون های شورشی زمانی می توانند خیزش اجتماعی را ساماندهی کنند که پیامشان به ملت شریف ایران بر یک حکم خلل ناپذیر «تمامیت ارضی ایران»، از آذربایجان تا بلوچستان، از خراسان تا خوزستان و تمامیت ارضی در حوزه خلیج فارس و دریای مازندران، استوار باشد. چنین پیامی هنوز از سوی کانون های شورشی همه گیر نشده است. اکثرا با تصویرنگاری مسعود و مریم رجوی، پیام محوری کانون ها را «رجوی» معرفی می کنندف و نه «ایران».
به نظر نگارنده این یک اشتباه محاسباتی است. آنچه برای اکثر مردم مهم است «ایران» است. اگر به حافظه تاریخی خود مراجعه کنیم آنچه بدر دوران «پهلوی» مهم بود خدا، شاه و در آخر همه «میهن» بود. برای شیخ هم به همچنین. برای شیخ «ایران اسلامی» معنا و مفهوم دارد. احترام به مسعو و مریم رجوی بجای خود، اما آنچه باید تصویرنگاری شود، نقشه و نام ایران است. این نکته نباید با احساسات رقیق و منحرف شوینیستی اشتباه شود.

اما این یک سوی بحث است.

اگر مذاکره شود

اکثر قریب به اتفاق هموطنانی که لطف کرده و پاسخ دادند، ورود به فاز «مذاکره»، حتی از موضع پائین، را بهترین گزینه می دانستند.

  • اگر ایران تمام دستاوردهای هسته ای خود را روی میز گذاشته و بدهد، و به زبانی ژتونی برای بازی نداشته باشد، و اگر آمریکا این عقب نشینی را بپذیرد، ایران می تواند روی صلح، ثبات اقتصادی و زندگی آرام را آزمایش کند.
  • در این معادله، استفاده از لغت «ایران» اشتباه است، برای ورود درست و دقیق به بحث باید گفت «ج.ا.». حال اگر ج.ا. تمام دستاوردهای نظامی و هسته ای را بدهد، جهان سلطه لزومی برای ادامه حیات نظام نمی بیند و حتما جایگزین خود را تعبیه می کند. اگر ایران پس از نیم قرن مبارزه با شیخ، قرار است به همان نقطه اول بازگردد چه اصراری به سرنگونی نظام سلطنتی بود؟ ج.ا. تنها بر سر «تسلیحات هسته ای» باید مذاکره کند. سلطه گران از جنگ به همان اندازه که ج.ا. هراس دارد، می ترسند.
  • برخوردار بودن از امکانات برای تولید غنی سازی بالا، جهان را بالفعل با «تهدید» هسته ای شدن ج.ا. روبرو کرده و سایه این تهدید بدون شک دائمی خواهد بود. ج.ا. باید تمام امکانات هسته ای خود را نابود کرده و در حد کمی امکان غنی سازی داشته باشد.
  • مذاکره، فی النفسه اشکالی ندارد، اگر موقعیت نظامی ایران زیر سوال نرود.
  • مشکل شما دهه 57های خارج کشور اینست که از جامعه دورید. آنهائی هم که نزدیکند سر در گریبانند و دور برشان را نمی بینند، و یا خود را به کوری می زنند.
    مگر تمام کشورهای پیشرفته دنیا توانمندی هسته ای دارند که ما هم باید داشته باشیم؟ چه چیز آخوندها شکل آدم است که این یکی باید باشد؟ همه مشکل مردم که کار، جوان ها، اجاره بها، و نان روز و شب است حل شده، که باید به دنبال غنی سازی باشیم؟
    زمان شاه، نه غنی سازی داشتیم و نه رآکتور. ولی آرامش داشتیم. شبها سرمان را که می گذاشتیم نگران این نبودیم که فردا قیمت سیب زمینی و نان دوبرابر شده و یا اینکه اصلا پیدا نمی شود. دائما فکر این نبودیم که اجاره بها بالا می رود یا موجر می خواهد از خانه بیرونمان کند تا همه چیز را روی هم بکوبد و ده بیست طبقه بسازد و به قیمت خون باباش بفروشد. همین سوال های بی سر و ته باعث شد که مردم فکر کنند «انقلاب» باید بکنند. انقلاب کردند، نتیجه اش را دیدند. دود آنهمه جار و جنجال، به چشم همه رفت.
    به نظر من این سوال ها از روی شکم سیر بلند می شود. مثل همان سوالهائی است که دهه 50 سر زبانها افتاده بود. قسط، جامعه بی طبقه، زمین مال آنکسی است که روی آن کار می کند. نتیجه اینهمه شعار چی شد؟
    جمهوری اسلامی با غنی سازی و یا بی آن را باید فرستاد پیش بنیناگذارش. این کار هم فقط از عهده رضا پهلوی بر میاید و بس. حالا هی شما چپول ها داد بزنین که رضا وابسته به آمریکاست.
    چرا دائما شما سوال می کنین. بگذارید کمی هم «مردم» سوال بکنند. من می پرسم. مگر آمریکا چه عیبی دارد؟ حتما باید وابسته به روسیه و چین شد تا حلال بشود. یک دوستی برای شوخی می گفت ترامپ اشتباه می کند که می خواهد کانادا را ایالت 51می آمریکا کند. باید ایران را بکند. از روزی که ایالت 51می بشویم. همه و همه مردم ایران می توانند شب ها راحت بخوابند و صبح ها بی هراس بیدار شوند.
    آنوقتی که شاه بود، یکی از ما زن ها ترس از بی حجابی نداشتیم. آنکسی که «عفت» نداشت فقط آخوندها بودند. بیخودی موضوع را نپیچانید. سوال این نیست که اتمی داشته باشیم یا نه، اصل پرسش اینست که رضا پهلوی یا خامنه ای. هزینه و مذاکره هم لازم نیست. رفراندوم بگذارند درست شکل سال 1358. رضا پهلوی آری، نه. همین. نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد. من یکی رأی به رضا پهلوی می دهم. آخوند جماعت اصولگرا و اصلاح طلب ندارد.
    ولی اگر اصرار دارید که به سوال پاسخ بدهم. پاسخ ساده است. مذاکره کند و همه چیز را بدهد تا شاید ما بتوانیم یکشب با شکم پر، راحت بخوابیم.

چنانچه ملاحظه می شود، کسی به بطن سوال ورود نکرد. سوال این است که «اگر مذاکره به نتیجه رسید، چه باید کرد؟».

به نظر نگارنده، و با توجه به نکات بالا، فروغ جاویدان 2 باید عملیاتی شود.

پیش از آغاز فروغ جاویدان، (دوران قبول قطعنامه 598 برای آتش بس) صحبت مجاهدین بر این محور تمرکز داشت که عملیات یک وظیفه و تضمین آینده است. اینبار هم یک وظیفه است. جهان سلطه به دنبال بقای نظام و یا جایگزین کردنش با گزینه مورد دلخواه است.

اگر مذاکره، تحت هر شرایطی، به نتیجه برسد، اولین قربانی آن «اپوزیسیون» خارج کشور خواهد بود. سلطه گر جایگزین خود را تثبیت کرده و به دنبال برنامه ریزی برای 50 سال آینده خواهد بود (درآمد تریلیونی از ایران). دقیقا به همین دلیل، می بایست، بدون وقفه و در اسرع وقت، با تمام قوا ج.ا. را وارد گود رویارروئی با اپوزیسیون، و «نه آمریکا» کرد. «امروز» تنها زمانی است که می شود تهدید را به فرصت تبدیل کرد، در غیر این صورت، با پایین آمدن قیمت دلار و ارز و راه یافتن امکانات معیشتی به داخل، صحنه برای چرخش نظام به راست میانه مهیا شده، پایگاه داخلی اپوزیسیون به مرور زمان کم خواهد شد.

جنگ یا مذاکره؟

برداشت من از پاسخ دوستان اینست که آنها درگیری با ج.ا. را عملا مثبت و در راستای منافع ملی نمی بینند. نگارنده بر این باور است که اپوزیسیون باید خود را برای رویاروئی کامل با ج.ا.، پیش از آنکه دیر شود، آماده کند، چه جنگ شود و چه مذاکره به توافق بینجامد.

علی ناظر

30 فروردین 1404
19 آوریل 2025