امروز ایمیلی از یک یار همیشگی دریافت کردم که بخشی از متن را در زیر می آورم. این یار همیشه عزیز نوشته:
«علی جان با درود. مطلب جدید ارسالی تو [وقاحت، اوج جنایت] را مرور کردم و خواستم نکته ای را در مورد آن بیان کنم. در قسمتی از آن اشاره داری که «… اما اگر نگرش سازش با نظام اسلامی در میان جوانان جاسازی شده…..».
فکر کنم کمی نسبت به ضدیت جوانان بویژه آنچه که نسل Z تعریف شده کم لطفی کرده ای چوناوج ضدیت و مبارزه آنان با رژیم قرون وسطایی حاکم بر ایران در جریان جنبش مهسا متبلور شد که حتی کودکان دبستانی نیز به آن پیوستند.
نمیدانم منظورت از سازش چه بوده و شاید من برداشت اشتباه کرده ام.
نکته دوم اینکه اگرچه من نسبت به عواطف انسانی تو در قبال ظلمی که به مردم غزه روا میشود باخبرم و موافقم اما احساس میکنم که تو متاسفانه نقش رژیم آخوندی را در قبال وقایع غزه کمرنگ و حتی نادیده میگیری و تشویق رژیم به رویداد ۷ اکتبر هم اشاره ای نمیشود.
من با شناختی که از تو دارم نمیخواهم این تصور در دیگران ایجاد شود که خدای ناکرده رژیم ضد بشری در این ماجرا قسر در برود و مواضع تو یکطرفه تصور شود..»
به ایمیل این دوست همیشه گرامی پاسخی کوتاه دادم «سلام و تشکر که مواظب هستی نلغزم و یا دیگران را نلغزانم. »
پیش از پرداختن به پیام این عزیز؛ چه زیباست که می توان به یاران دیدگاه با اطمینان تکیه داشت چرا که همیشه مواظبند یاری از میان یاران نلغزد و بدتر اینکه نلغزاند.
واقعیت تاریخی اینست که خلق ستمدیده ایران هرچه می کشد از قلم به دستانی است که چون خود می لغزند، خلقی را هم با خود به ورطه کثافت و ستم می کشانند و از آنچه سالها مبارزه بی امان حاصل شده، بی نصیبشان می کنند. به امید اینکه چنین نشوم، که چه خیانتی است به خلق و قلم.
و اما…
این دوست عزیز به چند نکته توجه خاص نداشته است.
- اینکه جمله با «اگر» شروع شده، و یک هشدار است تا ادای یک واقعیت.
- پستی و بلندی های تاریخی در سطح جهان نادیده گرفته شده است. خلقی ستمدیده پرچم سرخ برافراشت تا اولین انقلاب سوسیالیتسی را در روسیه رقم زند، اما ساکنین اردوگاه سوسیالیستی با توجه به آنچه بر ملتها گذشت، به این نتیجه رسیدند که تغییر به سمت «جهان سرمایه داری» آنها را به «رفاه و عدالت اجتماعی» سریعتر می رساند.
- انقلاب چین، که قرارش بود هزاران غنچه شکوفا شود و مائوئیسم ره کوره های لنینیسم را بازسازی کند، امروز به جائی رسیده که برای کسب رتبه نخست در جهان سرمایه داری، توطئه می کند، معادن و خاک های ارزشمند ایران را به توبره می کشد، و همزمان با شورای همکاری اعراب اطلاعیه می دهد که جزایر سه گانه متعلق به بیگانگان است.
- در ایران، پس از سالها مبارزه بی امان فرزندان خلق، و اعدام و کشتار تابستان 1367 در دوران نخست وزیری موسوی، و سپس خروش دگرگون خواهانه دانشجویان در 1378، به ناگاه می بینیم که جوانان در 1388 شال سبز بر گردن و دست بند سبز بر مچ فریاد می زنند حسین حسین میرحسین.
- شوربختانه، بسیاری از سرنگونی طلبان به این چاه افتادند و به این باور رسیده بودند که اگر بشود مویی از خرس کنده شود، بدون شک گامی مثبت است.
- در آن دوران بسی سخت و پیچیده، تنها رسانه مستقلی که دائما هشدار می داد سایت دیدگاه بود.
می خواهم بگویم آنانکه کارشان «مهندسی» اذهان و افکار و «Nation-making» است (یعنی بازتعریف واژگان، خواست ها و سمت و سو دادن به آنچه پس پرده یک استراتژی نهفته است) برای ورود به «سمت و سو دادن افکار» عجله ندارند. از سال 1378 تا سال 1388 برنامه ریزی می کنند تا بتوانند سر مقاومت سرنگونی طلبانه را با شعار توخالی «رأی مرا پس بده» سطح مبارزه ساختارشکنانه را به «رفورم» کاهش دهند.
به نظر من، (شاید اشتباه می کنم و درست تحلیل نمی کنم و بیهوده شیپور را در سر گشادش می دمم) دوران سر را پایین انداختن و بی مهابا به سمت هدف یورش بردن گذشته است. جهان ستمگر، بسی پیچیده تر از دورانی شده که یک شعر، فقط یک شعر، کافی بود تا خلقی را بر انگیزد. شبکه های اجتماعی در حال «مهندسی» اذهان هستند. مثل موریانه در حال جویدن افکار نسل نوجوان هستند. نسل «زد» شاید هشیارتر از نسل 57 به مسائل بپردازد، اما سوالی که می ماند اینست که «هدف» از جنبش و خیزش و سرنگونی برای نسل زد چیست؟
به نظرم، کانون های شورشی، بسیار متفاوت با «نسل زد» است. کانون شورشی، تربیت شده سیاسی است و با قوانین مبارزه دائما آشنا می شود و خیزش را تنها بخاطر خیزش و یا تنوع خواهی نمی خواهد، اما «نسل زد» هرچند دگرگون خواه، اما متأثر از فرهنگ استثمارگرانه ایست که دائما از طریق شبکه های اجتماعی تغذیه می شود. لطفا این جملات را به عموم بسط ندهیم. در میان نسل زد هستند جوانانی که در انتظار فرصت برای ضربه زدن به تمامیت نظام لحظه شماری می کنند.
به همین خاطر در نوشتارم (مورد نظر این رفیق)، نوشته بودم «اگر…جاسازی شود» یعنی «مهندسی» شود. یعنی نهادهای سرنگونی طلب به این ترفند دشمن وقعی نگذارند.
«ضدیت جوانان» آنگونه که نوشته شده است اگر ساماندهی داده نشود، از یک حرکت رادیکال به یک جنبش رفورمیستی می تواند تغییر ماهیت دهد.
به راستی، بیست سال پیش، در زمانیکه دهکده جهانی و گلوبالازیسیون، لق لق دهان همه بود، چه کسی می توانست تصور کند که فاشیسم عریان سر از صندوق های رأی در بیاورد؟ چه کسی می توانست باور کند، بعد از آنچه هواداران فاشیست ترامپ در 6 ژانویه در خانه ملت (ساختمان کنگره) انجام دادند، 4 سال بعد، به یکباره اکثر قاطع مردم آمریکا نمادی از فاشیسم و دیکتاتوری را برای بار دوم انتخاب می کند؟
اینها نمونه هائی از آن «اگر…» هستند.
به نکته دوم این عزیز می پردازم.
- نخست اینکه از او تشکر می کنم که احساسات مرا درک میکند. میخواهم یک مثال ساده بزنم. چندی پیش به یکی از دوستان قدیمی در ایران تلفن کردم تا با هم گپی بزنیم. بی اختیار شروع کرد به گریه کردن. گریه ای که به نظر من دو ویژگی بارز داشت. «نفرت» از آنچه در غزه می گذرد، و «استیصال» از اینکه نمی تواند گام مثبتی برداشت. وی نه تنها ضدیت آشتی ناپذیر با نظام شاه و شیخ دارد بلکه آسیب دیده این دو نظام است.
- گفته شده، و بارها یادآوری شده که باعث آنچه در غزه می گذرد، ج.ا. است. اگر حماس را پیش نمی انداخت و سپس خودش عقب نمی نشست، رقم خوردن چنین جنایتی غیر ممکن بود.
- نمی دانم به چه زبانی بگویم و بنویسم که با این نگرش مخالفم. آنچه جنایت در غزه را رقم زد، «فاشیسم» است. آنچه جوانانی که عضو حماس هستند را متقاعد کرد که می توانند تأثیر مثبتی در روند آزادیخواهی داشته باشند، «نفرت» و «استیصال» است. به زبانی دیگر بنویسم.
- اگر اسرائیل به پیمان اسلو پایبند می ماند و آمریکا و انگلستان و آمریکا و فرانسه و اسرائیل کارشکنی نمی کردند، و در همان سالهای آخرین 1990 کشور فلسطین تشکیل میشد و مرز های بین اسرائیل و فلسطین قطعه قطعه شده، معنای بین المللی می گرفت، آیا هولوکاستی که امروز شاهد آن هستیم رخ می داد؟
- جمهوری اسلامی بدون شک حامی و بانی بسیاری از نهادها و احزاب سیاسی، و ارتجاعی در خطه فلسطین و کشورهای حومه است. اما اگر ستمی نباشد، اگر ستمگری نباشد، آیا جائی برای فریب خلق می ماند؟
- اگر خمینی حجاب را اجباری اعلام نمی کرد، و حقوق زنان آنگونه که می بایست، به رسمیت شناخته می شد، آیا دلیلی برای خیزش زن، زندگی، آزادی وجود داشت؟
- اگر اصل ولایت فقیه در قانون اساسی گنجانده نمی شد، و اگر گنبد و کردستانی به خون کشانده نمی شد، و اگر جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و زیاد بر سر زبانها انداخته نمی شد، آیا 30 خرداد 1360 و کشتار 1367 و…. شکل می گرفت؟
- بخشی از ریشه یابی یک رویداد شناساندن علل است. بدون شک، یکی از علل، و نه تنها علت، جمهوری اسلامی است. اما در یک مبحث کلان، جمهوری اسلامی فقط یک علت است، همانطور که اسرائیل یک علت دیگر است، موقعیت ژئوپلیتیکی علت سوم است، دین و تداخل ایدئولوژی ها علت چهارم است. و…. اما به نظر من، مهمترین علت، تضاد خلق با حاکم است. امروز به عنوان مبارزه خلق فلسطین علیه اشغالگری اسرائیل می شناسیم، حال آنکه پیش از آن به نام تضاد خلق با اشغالگران عثمانی شناخته می شد (بدون پرداختن به آنچه سرمایه داران برای استثمار خلق فلسطین در آن خطه روا داشته اند).
- مبارزه همیشه بین استثمارشونده علیه استثمارگر است، اما استثمارگر همیشه می خواهد آدرس اشتباهی بدهد تا کسی متوجه این واقعیت نشود و روی این مقوله متمرکز نشود. آنچه در فلسطین در حال رخ دادن است، منتج از استراتژی سرمایه داران برای ادامه بقای خود در این خطه است، اما آدرس غلط می دهد که جنگ بین اسرائیل و ج.ا. است. جنگ همیشه بین استثمارشونده در این خطه و استثمارگر که می خواهد هژمون خود را دائما برقرار نگهدارد است.
- با محکوم کردن جمهوری اسلامی به عنوان یک از دلایل (یکی از عوامل)، بدون شک، به زدودن غبار از افکار مهندسی شده یاری می رسانیم، اگر عامل سرکوبگر را از نظر دور نگه نداریم. آنکس که می کُشد، ارتش صهیون است، و آنکه کشته می شود خلق گرسنه و تشنه فلسطین است.
- به راستی چرا ارتش صهیون بدون قلع و قمع کردن کودکان و زنان، نمی تواند حماس را ریشه کن کند؟ آیا بجز اینست که نمی تواند؟ به راستی چرا پس از 54 هزار کشتار، و بیش از 100 هزار مجروح، هنوز اعلام می کنند که حماس در حال رشد است؟ اعضای جدید از کجا به این نهاد «تروریستی» می پیوندند؟ بجز اینست که از میان همین مردم بی دفاعی که ارتش صهیون می کُشد، به روی گرسنگان آتش می گشاید، دیپلمات ها را هدف قرار می دهد، و خبرنگاران را به عمد به قتل می رساند تا اخبار به بیرون درز نکند، برخاسته اند؟
- ج.او بدون شک مقصر است، اما تضاد اصلی بین خلق فلسطین با ارتش متخاصم است.
- امروز دیگر کسی نمی تواند ادعا کند که ج.ا. به آنها یاری می رساند. از همه طرف محاصره شده اند. اما با این وجود ایستاده اند، چراکه «نفرت» از اشغالگر نهادینه شده است. فقط لازم است به چشمان کودکان گرسنه خیره شویم.
- رژیم نباید قسر در برود. بسیار موافقم. اما نباید از چنگ خلق ستمدیده ایران قسر در برود. باید با تمام وجود و امکانات این نظام منحوس را به زیر کشید. تنها راه هم نه از دست بندهای سبز و نه با مماشات و سازش پذیریی است.
- این پیامی است که نباید مخدوش شود.
- پیام ساده است. برای سرنگونی دو عامل خیزش های اجتماعی، و سلاح آتشین در دست فرزندان خلق (و نه از آتشبارهای اجانب) بایست است. بجز این، سرنگونی ممکن نیست، و یا به ناکجاآباد خواهد رسید. این پیام نباید مخدوش شود.
- به روشنی بنویسم. اگر در یکی از نوشتارهای این قلم خوانده شد که علیه آتش مبارزان سلحشور سخنی گفته شده، بدون شک این قلم لغزیده است و بدون شک در حال لغزاندن خواننده خود است.
- تنها در یک حالت مشخص خیزش های اجتماعی و سلاح باید آرام بگیرد. سپاه منحل شود، مجلس شورای اسلامی و دیگر مجالس همگون منحل شوند، کلیه سران نظام قانون اساسی حاضر و موجود را ملغی اعلام کنند، و کلیه زندانیان سیاسی آزاد شوند. همزمان، کانون های شورشی بتوانند بدون خونریزی نهادهای امنیتی و سرکوب را اشغال و مدیریت را به عهده بگیرند. در چنین حالتی، سلاح می تواند خاموش بماند، تا خلق ستمدیده نمایندگان خود برای تدوین قاونون اساسی را انتخاب کنند.
- آیا چنین حالتی معقول و قابل تصور است؟ به نظر من خیر! این نظام نیامده که به راحتی برود، اما و در عین حال، برخلاف رضا پهلوی که به دنبال پیمان کورش کبیر با اسرائیل است، تغییر و دگرگونی باید توسط خلق ستمدیده و فرزندانش رقم بخورد و نه در دالان های مجالس استثمارگران و پشت درهای بسته.
- بجز آنچه در بالا نوشتم، هر جمله ای که از این قلم تراوش کند، حتما، وبدون شک، لغزیده است، و باید به آن پشت کرد.