جنایتکاران به این نتیجه رسیده اند که فعلا آدمکشی در لبنان بس است، تا چند روز و ماه و سال دیگر، دوباره آغازبه کشتار کنند. آوراگان لبنانی که برای گریز از آتش ارتش صهیون به مناطقی دورتر کوچ کرده بودند به محل اسکان خود باز می گردند.
آنها که زودتر به محله ویران شده خود رسیده اند، به ساختمانهای ویران شده، خیابان های تکه و پاره شده، و شهرک غمزده، با لبخندی بر لب و اشکی در چشم و نفرتی در دل به اطراف می نگرند.
چه ساده انگارند آدمشکان که به غلط می اندیشند با قتل و کشتار، و با بمب های فسفری و گلوله های آغشته به اورانیوم می توان باور به آرمان را از دلها و اذهان بزدایند.
قرار نتانیاهو بر این بود که حزب الله را با پیجرها و بمبهای سنگرشکن و توپ و تانک بی سر و بی بدنه کرده و همگی را یا بکشد و یا خلع سلاح کند. اینچنین نشد.
گویی نتانیاهو از نیم قرن تاریخ اخیر ایران درس نیاموخته بود. ندید که اعدام ها در دوران ستمشاهی، و سپس کشتارهای وحشیانه در گنبد و مهاباد و آمل و تهران نتوانست خلق ستمدیده را به زانو درآورد. ندید که همتای فاشیستش هزاران را طی چند هفته در تابستان 1367 قتلعام کرد، اما گوئی خون های ریخته شده بذرهای ماندگاری هستند که نسل بعد از نسل از خود ردپا گذاشته و راه را به سوی پیروزی سرخ فام می کنند.
مهم نیست که من شخصا در باره مواضع سیاسی و وابستگی حزب الله و حماس به ج.ا.چه می اندیشم. می توان آنها را بازوان اختاپوسی ارزیابی کرد که در راستای اهداف درازمدت رژیم جهل و جنایت، در راستای گسترش امپراتوری اسلامی حرکت می کند. در عین حال می شود آنها را مدافعین مردم خود دانست، که از تقابل دو نظام فاشیستی استفاده بهینه می کنند.
مهم، این واقعیت است که دشمن آنها، و دشمن مبارزان سرنگونی طلب در ایران، از یک جنسند. هردو فاشیست-مذهبی، هر دو جنایتکار، هردو آماده به جنایت علیه بشریت برای ماندگاری، و هر دو در این اشتباه که کشتارهای جمعی میتواند تدام بخش حیات آنها باشد.