در فضای منازعات و مناقشات بین‌الملل نوعاً از دو کنش یاد می‌شود؛ سازش و جنگ. یعنی گفته می‌شود کشورها در مواجهه با قدرت‌ها یا سازش می‌کنند و منازعه را به تعامل تبدیل می‌نمایند و یا اینکه نبرد می‌کنند و منازعه و مناقشه را روز‌به‌روز افزایش می‌دهند. طبعاً اگر این منطق غلبه کند، در این فضا اکثریت کشورها و مردم سازش را بر منازعه ترجیح می‌دهند. از منظر دیگر سازش یک «کنش انفعالی» نسبت به قدرت طرف مقابل و به‌رسمیت شناختن آن با هدف ایمن بودن از آسیب‌های آن و احیاناً بهره‌مندی از فرصت‌های آن می‌باشد و متقابلاً جنگ یک «کنش فعال» نسبت به قدرت مقابل و به مصاف آن رفتن با هدف تغییر آنی و سریع ساختارهای قدرت می‌باشد.
اگر نیک نظر بیندازیم هر دو الگوی ذکر شده، در ذات خود متصلب هستند؛ یعنی در همه زمینه‌ها اطلاق دارند؛ آن که کنش انفعالی دارد، در همه موارد و زمینه‌‌ها منفعل است و آن که کنش فعال دارد، در همه موارد و زمینه‌ها تهاجمی عمل می‌کند. آنچه نوشته شد، بیان مختصر تئوریک وضعیتی است که در فضای عینی جهان وجود دارد و به‌طور متوالی و انبوه به تجربه درآمده است و لذا مخاطب امکان این دارد که نتیجه این دو الگوی فعال و منفعل را ببیند و به داوری درست برسد. همه حکومت‌هایی که اصطلاحاً در جبهه غرب و تحت اشراف و اداره کلی آمریکا قرار دارند، از دسته کشورهای «سازش‌کار» می‌باشند و القاعده یکی از مصادیق مجموعه‌هایی است که «نبرد» و به تعبیر درست‌تر، جنگ را انتخاب کرده است. با نگاه به سرنوشت این دو دسته می‌توانیم دریابیم که هر کدام از آنها به چه وضعیت‌ها و موقعیت‌هایی رسیده‌اند.
در سال‌های اخیر بعضی از صاحب‌نظران در دانشگاه و حوزه، کنش‌ها و واکنش‌ها در جهان را یک‌سره به این دو بخش تقسیم کرده‌ و در نهایت نتیجه گرفته‌اند که در سیاست خارجی یا عربستان سعودی و ژاپن باش و یا القاعده. بعضی از نویسندگان مذهبی هم کل تاریخ را تداول بین این دو جریان معرفی کرده‌اند که جای تعجب زیاد دارد. بعضی از اینها، زمانی که داعش پدید آمد درصدد برآمدند با انتساب آن به پدیده‌های تاریخی ـ مثل جریان فقهی، کلامی ابن تیمه حرانی قرن‌های هفتم و هشتم قمری ـ به این جریان که آشکارا در حال اجرای «مأموریتی» بود، اصالت داده و آن را طبیعی و انسانی جلوه بدهند. البته ممکن است بعضی از این شناسنامه‌تراشی‌ها هم خود مأموریت و بخشی از ایجاد پروژه داعش بود که ما به آن توجه نداشتیم. کما اینکه دیدیم همین افراد بعضی از چهره‌های منور مسلمان نظیر «سیدقطب» که به خردمندی و اصالت اندیشه آراسته‌اند را در ردیف بنیان‌گذاران افراط‌گرایی دینی نشاندند و کار را به جایی رساندند که اساساً کلمه «جهاد» مترادف و ترجمه تروریسم گردید. خب آخر این خط معلوم است. نتیجه این نحو ورود و خروج به بحث این است که صد رحمت به جریان منفعل سازشکار!
اما واقعیت این است که جهان و از جمله جهان اسلام را نمی‌توان و نباید با دوگانه سازش و جنگ معرفی کرد؛ گونه‌های دیگری هم وجود دارند و یکی از گونه‌های مهم دیگر، «مقاومت» است. جهان بین بن سلمان‌ها و بن لادن‌ها تقسیم نشده است. بن سلمان و بن لادن تنها دوگونه سیاست‌ورزی و سیاست‌‌پردازی در جهان معاصر می‌باشند. کنش «مقاومت» نه کنش سازش است و نه کنش جنگ. کنشی عقلانی و واقع‌گرا است که نه با سازشکا‌ری، به جریان زور و ظلم و سلطه ناروای مستکبران عالم کمک می‌کند و نه بی‌محابا و بدون پیدا کردن راه‌های غلبه بر نظام ظالمانه، وارد میدان می‌شود و می‌گوید «هرچه شد، شد».
تجربه ما طی دهه‌های متوالی گذشته بیانگر آن است که مدل سازش، برخلاف ظاهر آن مدل بسیار پرهزینه‌ای است و کشوری که این کنش انتخاب می‌کند، دست خود می‌بندد و توانایی‌ها و قدرت ذاتی خود را به حراج می‌گذارد. ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم، پیش روی ما قرار دارد. 80 سال از پایان جنگ جهانی می‌گذرد و امروز به‌ندرت ژاپنی‌هایی که در روزهای پایان جنگ جهانی دوم به دنیا آمده‌اند، زنده هستند. کمااینکه به‌ندرت آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها، روس‌ها و چینی‌هایی ـ به عنوان طرف پیروز ـ که در زمان پایان جنگ دوم حتی در مقام یک سرباز ساده ایفای نقش کرده‌اند، زنده هستند. در طول این 80 سال ژاپن علی‌رغم آنکه شبانه‌روزی کار کرده و در عرصه‌هایی هم به اسم و رسم رسیده است، اما هنوز نظامیان آمریکایی با نقض قوانین ژاپن و با تجاوز به زنان این کشور در اوکیناوا و… دولت و مردم ژاپن را تحقیر می‌نمایند.
یک نمونه دیگر کنش عربستان سعودی است. عربستان کشور بزرگی است و امکانات فراوان و در مواردی «منحصر به‌فرد» دارد. وابستگی واقعی کشورهای صنعتی دنیا در اروپا و آسیا به نفت عربستان هم روشن است. به واسطه مکه و مدینه و وجود کعبه و مدفن‌النبی صلوات الله و سلامه علیه و آله و به دلیل عطف توجه نزدیک به دو میلیارد مسلمان به این نقاط نورانی و الهام‌بخش، عربستان بالقوه خیلی قدرت دارد. اما با کنش سازش آن‌قدر ذلیل شده که قادر به تأثیرگذاری بر جنگ غزه و پاسخ دادن به فریاد مظلومان غزه نیست. نمی‌خواهیم از فرض‌های دیگر درباره دولت ریاض صحبت کنیم، از فرضی صحبت می‌کنیم که روی آن اجماع وجود دارد. در این صحنه، عربستان سعودی بدترین نتیجه ـ تاراج رفتن اعتبار و بی‌ارزش شدن سرمایه‌های حکمرانی آن ـ را از انتخاب کنش‌ سازش به دست آورده است.
کنش نبرد از نوع القاعده هم فراروی ماست. پروژه القاعده از اوایل دهه 1360 شروع شده و اینک نزدیک به 45 سال از آن می‌گذرد و می‌بینیم که نتوانسته است در دنیا به موقعیتی دست پیدا کند و هر روز هم بیشتر به حاشیه می‌رود. قدرت تأثیرگذاری این شبکه در معادلات بین‌المللی و منطقه‌ای نزدیک به صفر است.
در حالی که هزینه‌های اعضا و علاقه‌مندان آن بسیار زیاد بوده است.
کنش مقاومت، کنش «عقلانی»، «واقع‌گرایانه» و «آرمانی» است و در واقع ترکیب این سه عنصر می‌باشد. کنشی عقلانی است؛ به این معنا که با نگاه به هزینه‌های سنگین و خسارات دو کنش سازش و جنگ، شیوه‌ای تضمین‌شده نسبت به ایجاد فضائی جدید است که در آن نه تسلیم به زور باشد و نه توأم با ایجاد فضاهای کور و پرهزینه باشد. کنش مقاومت برخلاف کنش جنگ، روابط خود را با جهان قطع نمی‌‌نماید و گزینه آن جز در موارد خاص، صندلی خالی نیست اما تحمیل‌های زورمندان را هم قبول نمی‌کند و با ایجاد موقعیت‌های جدید در عرصه جهانی، خواسته‌های خود را علی‌رغم نظر زورمندان پیش می‌برد. در این میان استثنائات عقلانی مثل عدم رابطه با آمریکا هم وجود دارد. «واقع‌گرایانه» بودن کنش مقاومت به این معناست که از یک‌سو توانایی‌های دشمن خود را نادیده نمی‌گیرد و از سوی دیگر امکان ایجاد و گسترش توانایی خود را هم در دستور کار قرار داده و در سیری جهادی ـ شتابان ـ به سوی آن حرکت می‌کند. یک نمونه این کنش، مواجهه جمهوری اسلامی با توانمندی‌های نظامی رژیم غاصب صهیونی است. ایران توان آفندی و پدافندی رژیم را انکار نکرده است، در عین حال خود را در وضعیت مقهور توانایی‌های آفندی و پدافندی دشمن هم قرار نداده است و لذا دیدیم که عبور رژیم از سد پدافندی ایران ـ در جریان وعده صادق 1 ـ منجر به عبور موشک‌های بالستیک ایرانی از سد پدافندهای چندلایه رژیم گردید. در این صحنه، ایران ایده القاعده یعنی تهاجم ابتدائی نداشت و آغازگر حمله نبود اما وقتی مورد حمله قرار گرفت، برتری قدرت خویش را به حریف نشان داد.
آرمانی بودن کنش مقاومت به این معناست که فارغ از فعل و انفعالات جاری سیاسی، نظامی و… جاری، با موضوع مهم‌تر شکل‌دهی به نظام ‌آینده جهان مواجه است. اگر ایران صرفاً درگیر اداره مناقشات جاری منطقه‌ای باشد، با تحمیل نظام آینده از سوی قدرت‌هایی که صلاحیت واقعی چنین مداخلاتی ندارند، مواجه می‌گردد. کمااینکه چندان نمی‌توان کنش‌ها را به آنی و آتی دسته‌بندی کرد و به وادی تقسیم و تفریق کشاند؛ بالاخره نظام کلان از مجموعه همین نظام‌های خُرد بیرون می‌آید. پس ایران باید اداره هر پرونده را به نظمی جدید در عرصه جهانی گره بزند. کمااینکه این گره به‌ طور واقعی و عینی هم وجود دارد. یک مثال واضح، پرونده غزه است. از زمانی که طوفان فلسطینی ‌الاقصی درگرفت و جنگ سنگین رژیم غاصب با همراهی مستمر و پرحجم آمریکا و اروپا راه افتاد، جنگ اوکراین در حالی که پیش از وقایع یک سال اخیر غزه، راهبردی و معادله‌ساز معرفی می‌شد و واقعاً هم همین‌‌طور بود، به حاشیه رفت. غرب، اوکراین را با روسیه واگذاشت و تمام توجه و ظرفیت خود را برای پیروزی یا عدم شکست اسرائیل از حماس در جنگ غزه و از حزب‌الله در جنگ لبنان متمرکز کرد! خب این یعنی نحوه پایان یافتن این جنگ یکی از مؤلفه‌های مهم شکل‌دهنده به نظم جدید جهانی خواهد بود. جنبه آرمانی کنش مقاومت، عملکرد فعلی ما را به سطح عملکرد کشورهای دیگر مدعی شکل‌دهی به نظم جدید جهانی می‌رساند و امکان اثرگذاری ما در معادلات آینده را افزایش می‌دهد. کما اینکه مشاهده می‌کنیم که توأمان کنش سیاسی بن‌سلمان‌ها و بن‌لادن‌ها که با یکدیگر در راهبرد تفاوت اساسی دارند، در حاشیه قرار گرفته است. در عین حال این دو کنش با یکدیگر در نتیجه و حتی فرم کار تفاوتی ندارند. امروز غزه به‌طور واقعی نه از سوی عربستان حمایت می‌شود و نه از سوی القاعده.
کنش مقاومت، کنش تحریک و نیز کنش تسلیم نیست. کنشی مبتنی بر استقامت در راه و داشتن نگاه ژرف به دشمن و افزایش استعداد و ظرفیت داخلی خویش و پاسخ دادن قاطع به ضربه‌ای است که دریافت کرده است. ماجراجویی و قهرمان‌بازی هم نیست، قدرت‌نمایی و اعمال قدرت علیه دشمنی است که جز آن را نمی‌فهمد. این در حالی است که در همین صحنه که نقل گفت‌وگوهای مردم در محافل علمی و حتی در کف خیابان شده است و همه می‌پرسند کی؟ و چگونه؟ اگر ایران به شیوه سعودی عمل کند، مقاومت در منطقه فرو می‌ریزد و در نتیجه خود ایران در معرض اقدامات پی‌در‌پی «شنبه‌ها»‌ی دشمن جنایتکار می‌شود و اگر به شیوه القاعده عمل کند شاهد اقدامات بی‌نتیجه خواهیم بود. کم نیستند کسانی که ایران را به بن‌سلمانیسم و یا به بن‌لادنیسم دعوت می‌کنند و هر دو دسته هم از محاسبه و خرد جمعی و امثال این کلمات استفاده می‌نمایند، اما انتخاب ایران «مقاومت» است. منطق مقاومت نه تحریک کردن و نه تسلیم شدن است. بر اساس کنش مقاومت، ایران به مراتب سنگین‌تر از ضربه‌ای که روز شنبه پنجم آبان‌ماه دریافت کرده، ضربه خواهد زد. جمهوری اسلامی نه با توصیه بعضی سکوت می‌کند یا واکنش ضعیف نشان می‌دهد و نه با توصیه بعضی دیگر به گونه‌ای عمل خواهد کرد که کشور به وادی جنگ کشیده ‌شود. جبهه مقاومت و جمهوری اسلامی اصولاً در حصار این دو گزینه نیست که البته نتیجه هر دو ضعیف‌ شدن و از صحنه خارج شدن می‌باشد، نیست. مقاومت راه استقامت، به ضعف کشاندن دشمن، قوی شدن در برابر آن، ضربه سخت زدن به آن و در نهایت غلبه بر آن است.
سعدالله زارعی