ماهنامه خط صلح – ساعت حدوداً ۵ صبح بود. درد پریودم شدید بود و چون از جلوی در منزل من را بازداشت کرده بودند پولی همراه نداشتم تا نوار بهداشتی تهیه کنم. با صدایِ بیصدا “جناب” را صدا کردم تا در را باز کند. در را باز کرد و گفتم پول نوار بهداشتی ندارم و فکر میکنم دارم به لباسم خون پس میدهم. جناب من را به اتاق بازرسی برد تا چک کند واقعاً خون پس دادهام؟ بعد از بررسی به این نتیجه رسید فقط به لباس زیرم پس دادم و مشکلی نیست؛ پس با یک عدد نوار بهداشتی من را دوباره به اتاق برگرداند.
روایت بالا مربوط به زنی است که دو شب را به اتهام امنیتی-اخلاقی در بازداشتگاه شاپور سپری کرده است. در واژهنامه، بازداشتگاه به مکانی گفته میشود که افراد در آنجا برای مدت محدود و نسبتاً کوتاهی نگهداری میشوند و محل نگهداری متهمانی است که با قرار کتبی مقامهای صلاحیتدار قضایی تا اتخاذ تصمیم نهایی به آنجا معرفی میشوند. اگر بخواهیم بازداشتگاه را با زندان مقایسه کنیم، باید گفت زندان محلی است که در آن محکومانی که حکم آنان قطعی شده است، با هدف حرفهآموزی، بازپروری و بازسازگاری نگهداری میشوند.
در شهر تهران بازداشتگاههای متعددی در کلانتریها وجود دارد که از جمله بزرگترین بازداشتگاهها آگاهی شاپور در پایینترین نقطهی شهر تهران است که برخی برای نام بردن از آنجا به عنوان «سیاهچال زندانیان» یاد میکنند.
در بازداشتگاه شاپور اغلب جرایم غیر امنیتی مانند سرقت، خرید و فروش مواد مخدر و یا متهمان مشکوک به مشارکت در قتل یا قتل عمد نگه داشته میشوند و در موارد خیلی نادر شنیده شده که برخی متهمان امنیتی نیز به این بازداشتگاه منتقل شدهاند.
فردی که در این گزارش روایتگر وضعیت این بازداشتگاه است، میگوید که فقط دو متهم امنیتی در این بازداشتگاه دیده است. براساس گفتههای این فرد در قسمت زنانهی بازداشتگاه آگاهی شاپور، چهار اتاقِ حدوداً ۱۰ متری وجود دارد که به یک راهروی مستطیلمانند برخورد میکند. این راهرو که حدوداً ۷۰ متر بهنظر میرسد، محل غذا خوردن بازداشتیها است. راهرویی که بازداشتیها در آن غذا میخورند همان جایی است که افراد بدون دمپایی و پابرهنه مجبور به رفتوآمد در آن هستند و برخی به اشتباه دمپاییهای توالت را وارد آن کردهاند.
در بازداشتگاه خبری از نعمتِ تلفن برای کسانی که ارتباطشان با دنیای بیرون قطع شده، نیست و کسانی که قصد خرید از فروشگاه را دارند، فقط میتوانند اقلامی مانند بیسکویت، سیگار و شیرکاکائو یا مواردی که در لیست خرید موجود هستند، تهیه کنند. البته خرید سیگار محدودیت دارد و فقط زمانی که جناب برای بازداشتیها صلاح بداند، آنها اجازه دارند کف توالت سیگار بکشند و ته سیگارشان را دوباره تحویل جناب دهند.
«جناب»، همان مأمور/مأمورین بازداشتگاه هستند که زندانیان ترجیح میدهند اینگونه آنها را خطاب کنند چرا که فکر میکنند با این کار شاهد رفتارِ مهربانانهتری از سوی آنان خواهند بود.
الهه هستم از شاپور، بچههایم را ندیدید؟
فردی که روایتگر وضعیت بازداشتگاه شاپور است، میگوید زمانی که در این مکان بازداشت بوده، دختری افغان به نام الهه به اتهام قتل همسرش آنجا نگهداری میشده: «الهه در اتاقهای آخر که انفرادی بودند، ساکن بود. کسی حق نداشت از جلوی اتاقهای انفرادی رد شود یا با کسانی که داخل آن اتاقها بودند، صحبت کند. اگر جناب از داخل دوربین میدید، بلافاصله در را باز میکرد و شروع به داد و بیداد میکرد. حتی غذای متهمانی که داخل انفرادی بودند، از لایِ نردهها به آنها میدادند.»
او در ادامه روایت میکند: «یک شب بعد از شام که درِ اتاقهای انفرادی را برای دستشویی قبل از خواب باز کرده بودند، دیدم الهه روی زمین نشسته و با صدای بلند گریه میکند و فقط میگوید خسته شدم. با ترسِ از جناب کنارش نشستم و الهه سفرهی دلش را باز کرد. از کتکهای شوهرش –که میگفتند الهه او را به قتل رسانده— میگفت اما گریه و زاری الهه برای بچههایش بود که مطلع شده بود آنها را به کابل فرستادهاند. مدام به روی پاهایش میکوبید و میگفت: حالا بچههایم را چطور پیدا کنم؟ آنجا با خودم فکر کردم تلفن چه نعمت بزرگی برای مایی است که ارتباطمان با دنیای بیرون قطع است. شاید اگر الهه در زندان بود، میتوانست تلفن را بردارد و به بچههایش سلامی کند یا مانع از انتقال آنان به کابل شود.»
این فرد اوضاع همبندیاش را اینگونه توصیف میکند: «شب آخر که شاپور بودم، الهه از انفرادی بیرون آمده بود. فهمیدم نذر کرده تا تمام ظرفهای شام را برای بچههایش بشورد. من نمیتوانستم غذا بخورم اما آن شب کنار الهه ظرفهای شام را شستیم تا شاید آنچه او در دلش برای بچههایش نذر کرده بود، اتفاق بیفتد.»
جایِ خالی بهداشت
فردی که از وضعیت وحشتناک بازداشتگاه شاپور روایت میکند، میگوید پد و نوار بهداشتی در بازداشتگاه پولی است: «ساعت حدوداً ۵ صبح بود. درد پریودم شدید بود و چون از جلوی در منزل من را بازداشت کرده بودند پولی همراه نداشتم تا نوار بهداشتی تهیه کنم. با صدایِ بیصدا “جناب” را صدا کردم تا در را باز کند. در را باز کرد و گفتم پول نوار بهداشتی ندارم و فکر میکنم دارم به لباسم خون پس میدهم. جناب من را به اتاق بازرسی برد تا چک کند واقعاً خون پس دادهام؟ بعد از بررسی به این نتیجه رسید فقط به لباس زیرم پس دادم و مشکلی نیست؛ پس با یک عدد نوار بهداشتی من را دوباره به اتاق برگرداند.»
او میگوید پوشیدن لباس زندان برای تمامی زندانیان اجباری است. لباسهایی آبی رنگ که همه بو میدهند و صرفاً با آب خالی شسته میشوند: «دومین شب که در بازداشتگاه بودم، متوجه شدم روی بازوی چپم حساسیت پوستی ایجاد شده. حدس زدم حساسیت به خاطر کثیفی لباسها باشد. وقتی به جناب نشان دادم، گفت شب به بهدار نشان بده. نشان دادم اما جناب بهدار که مشغول درمان کردن خماری بازداشتیهای مرتبط با جرایم مواد مخدر بود، تشخیص داد بهداشت را رعایت نمیکنیم. حرفش برایم خندهدار بود چون این سوال پسِ ذهنم وجود داشت که چطور میشود در بازداشتگاهی که دو نفر مجبورند خودشان را با یک صابون بشورند یا از یک حولهی مشترک استفاده کنند، بهداشت را رعایت کرد؟»
این فرد که یک شب را در بازداشتگاهی دیگر نیز گذرانده است، میگوید در دستشویی بازداشتگاهها فقط آفتابه موجود است و هیچ شلنگی وجود ندارد.
به نظر شما ساعت چند است؟
بر اساس گفتههای روایتگر، هیچ کدام از مأموران در آگاهی شاپور در هیچ شیفتی به بازداشتیها ساعت را اعلام نمیکنند: «هیچوقت فکر نمیکردم روزی آنقدر تشنهی فهمیدن ساعت باشم. هر وقت نوبت صبحانه میشد، میفهمیدیم ساعت باید حدود شش صبح باشد که وقتِ باز شدن درِ اتاقها و صبحانه خوردن رسیده است. هر وقت اذان میگفتند و ناهار پخش میشد هم به نظرمان ساعت حدود ۱۲ یا ۱۳ بود. هیچکس به ما ساعت اعلام نمیکرد.»
او اضافه میکند: «یک روز از زبان یکی از بازداشتیها شنیدم که اسرائیل با پهپاد به شهر اصفهان حمله کرده است. وقتی از جناب پرسیدیم که آیا حقیقت دارد یا نه؟ فقط نیشخندی به ما که حتی از ساعتِ روز هم کمی عقبتر بودیم، زد و گفت خیالتان راحت هیچکس هیچغلطی نمیتواند بکند.»
از نگاه این فرد، سختترین روزِ بازداشتگاه، آخر هفته است: «روز جمعه حتی دل جناب هم به حالمان سوخت و درِ هواخوری ۲۰ متری را که مربعی از آسمان نشان میداد، برایمان باز کرد. جمعه سختترین روز است، چرا که هیچکس برای دادگاه به بیرون اعزام نمیشود تا پیش از ورودش به بازداشتگاه نگاهی به ساعت بیاندازد و گذر آن را بهخاطر بسپارد تا در بیزمانی گم نشود.»
علاوه بر این، او به کمبود فضا و تنبیه بازداشتیها علیرغم وجود شرایط نامناسب برای آنان اشاره میکند: «وقتی من را به شاپور منتقل کردند، از جلوی در صدای داد و بیداد میآمد و مأموری که من را تحویل میداد، حتی جرأت نکرد پایش را به داخل بگذارد. از پشت در من را تحویل داد، فقط گفت به هیچعنوان نباید بگویم امنیتی هستم و فرار کرد! وقتی وارد بازداشتگاه شدم و مأموران فهمیدند امنیتی هستم، مرا به شدت تحقیر کردند. پس از پایان بازرسی بدنی، وقتی لباس زندان در تنم جای گرفت، وارد بازداشتگاه شدم. درِ یکی از اتاقها را که باز کردند، فهمیدم برای تنبیه بازداشتیها موکتشان را بردهاند و آنها چند ساعت است که گرفتار زمینِ سرد شدهاند.»
او اضافه میکند: «دومین شب وقتی شیفت عوض شد، مأمورهای جدید به این نتیجه رسیدند من باید در اتاق دیگری دور از هروئینیهای حامله باشم؛ پس چنین شد که به خودمان آمدیم و دیدیم ۱۲ نفر در یک اتاق ۱۵ متری هستیم و مجبوریم زیر پاهایِ هم بخوابیم. وقتی من به ازدحام اتاق اعتراض کردم و خواستم تا به اتاق قبلیام برگردم، به من گفتند هروئینیها را دوست داشتی؟ آنها نمیدانستند حتی بیمار معتاد هم بخشی از دستپختِ من و تمام شهروندان دیگر برای جامعهای است که همه در دایرهی آن قرار داریم.»
در کنار روایت زنی که دو شب را در بازداشتگاه شاپور سپری کرده، پیش از این نیز روایتهایی از معترضانی منتشر شده بود که پس از بازداشت به این بازداشتگاه منتقل شدهاند. بر اساس گزارشها «شکنجه» و «بازجویی فنی» با نامِ این بازداشتگاه گره خورده و اسمِ افرادی که زیر شکنجه در آنجا جان خود را از دست دادهاند، تصویری مخوف از این محل میسازد: «محمد راجی»، درویش گنابادی تنها یک هفته بعد از بازداشت در همین بازداشتگاه کشته شد. مهرداد طالشی، شهروند کرد اهل دیواندره در اثر شکنجهی مأموران در آگاهی شاپور تهران به قتل رسید. میلاد جعفری جوان کرد ۲۵ ساله، پس از بازداشت توسط نیروی انتظامی، به طرز مشکوکی در بازداشتگاه آگاهی شاپور، جان خود را از دست داد.