ماهنامه خط صلح – حادثهی انفجار بندر رجایی که منجر به کشته و زخمیشدن دهها نفر شد، تنها یک فاجعهی صنعتی نیست، بلکه یک رویداد تروماتیک با ابعاد روانی و اجتماعی گسترده برای کارگران، خانوادهها و کل جامعهی ایران محسوب میشود. این حادثه در امتداد سلسلهای از حوادث مشابه نظیر ریزش ساختمان پلاسکو، انفجار کشتی سانچی، سقوط هواپیمای اوکراینی، متروپل آبادان، معدن طبس و غیره نشانهای از یک الگوی تکرارشونده در مدیریت ناتوان بحران، فقدان زیرساختهای ایمنی روانی و بیتوجهی به سلامت روان جامعه است.
از منظر روانشناسی اجتماعی، اینگونه فجایع به شکلگیری حافظهای تروماتیک در سطح ملی منجر شدهاند؛ حافظهای که با هر حادثهی جدید، فعالتر و دردناکتر میشود و باعث زایش احساساتی نظیر ناامنی مزمن، بیاعتمادی ساختاری، خشم عمومی و بیحسی روانی میگردد. در چنین شرایطی، روان جامعه دچار گسستهای عمیق میشود و نظامهای حمایتگر سنتی و نهادی کارکرد موثر خود را از دست میدهند.
این مقاله با رویکردی آسیبشناختی و بهرهگیری از نظریههای روانشناسی اجتماعی، روانشناسی تحولی، روانشناسی پس از فاجعه و نظریهی سیستمها، به بررسی اثرات ترومای جمعی ناشی از این حادثه میپردازد. تمرکز مقاله بر سه سطح کلیدی است: کارگران بازمانده از حادثه، خانوادههای قربانیان و جامعهی محلی آسیبدیده. در هر سه سطح، نشانههایی از سوگ پیچیده، اختلال استرس پس از سانحه (پی.تی.اس.دی PTSD)، فروپاشی سرمایهی اجتماعی و کاهش تابآوری مشاهده میشود.
ضرورت و اهمیت موضوع
تکرار حوادث صنعتی در ایران، نشاندهندهی وجود شکافی عمیق میان استانداردهای ایمنی مورد انتظار و واقعیتهای محیطهای کاری است. افزون بر خسارات مالی و جانی، این فجایع، پیامدهای روانی گستردهای دارند که اغلب نادیده گرفته میشوند. مطالعات نشان دادهاند که ترومای جمعی ناشی از این رویدادها میتواند منجر به اختلالات روانی نظیر پی.تی.اس.دی، افسردگی، سوگ پیچیده و اضطراب مزمن شود. (۱) از سوی دیگر، بیاعتمادی فزاینده به نهادهای مسئول، انکار عمومی یا عادیسازی فجایع، ظرفیت تابآوری اجتماعی را بهشدت تضعیف میکند. (۲) در سطح فردی، بازماندگان و خانوادههای قربانیان با بحرانهایی همچون گناه بازماندگی، اضطراب اقتصادی و فروپاشی معنای زندگی مواجهاند. در سطح اجتماعی، فجایع پیدرپی بدون پاسخگویی مناسب، موجب تضعیف سرمایهی اجتماعی و ناتوانی در بازسازی روان جمعی میشود. بنابراین تحلیل روانشناختی عمیق و طراحی راهکارهای مداخلهی چندسطحی، ضرورتی انکارناپذیر برای مدیریت آیندهی چنین بحرانهایی است.
پیامدهای روانی ترومای جمعی پس از حادثهی بندر رجایی
کارگران بازمانده: از بقا تا بحران هویت
کارگرانی که از انفجار بندر رجایی جان سالم به در بردهاند، صرفاً نجاتیافتگان فیزیکی نیستند؛ بلکه در بسیاری از موارد، «بازماندگان روانی» هستند که با پیامدهای بلندمدت و پیچیدهای دستوپنجه نرم میکنند. بر اساس مطالعات میدانی جمعی از پژوهشگران (۱)، بیش از ۶۰ درصد از بازماندگان حوادث صنعتی شدید علائم اختلال استرس پس از سانحه پی.تی.اس.دی را تجربه میکنند؛ نشانههایی نظیر فلشبکهای ناگهانی، اجتناب از محیط کار، بیخوابی، اختلال در تمرکز و بیشبرانگیختگی عصبی.
این اختلالات در محیطهای صنعتی معمولاً مزمن و مقاوم به درمان هستند؛ زیرا محرکهای یادآور حادثه (مثل صداها، بوها یا تجهیزات کاری) اغلب در محل کار همچنان وجود دارند. (۳) بازگشت به محیط کار برای بسیاری از این افراد بهمثابهی بازگشت به صحنهی حادثه است و این وضعیت میتواند به فرسایش عملکرد شغلی و کاهش بهرهوری منجر شود.
علاوه بر پی.تی.اس.دی، بسیاری از کارگران گرفتار پدیدهای به نام احساس گناه بازماندگی (Survivor Guilt) میشوند؛ وضعیتی که طی آن فرد نجاتیافته با این اندیشهی فلجکننده مواجه است: چرا من زنده ماندم و دیگران نه؟ این گناه ناخودآگاه، یکی از عوامل مهم در بروز افسردگی شدید، انزواطلبی و کاهش خودارزشی در بازماندگان است. (۴)
از دیدگاه روانشناسی تحولی، ادامهی این وضعیت میتواند به تغییر یا از دسترفتن هویت شغلی منجر شود. یک پژوهش علمی (۵) نشان داده است که ۴۵ درصد از کارگران بازمانده، تمایلی به بازگشت به محل یا حرفهی پیشین خود ندارند و ۳۰ درصد دچار نوعی «بیگانگی حرفهای» شدهاند. این پدیده در نظریهی سیستمها، بهعنوان یک گسست در زیرسیستم فردی-سازمانی تحلیل میشود که پیامد آن، بیثباتی اقتصادی، بیکاری پنهان و مهاجرت شغلی است.
خانوادههای قربانیان: سوگ پیچیده، اضطراب اقتصادی و خشم اجتماعی
خانوادههایی که در این حادثه عزیزان خود را از دست دادهاند، نهتنها با سوگ معمول، بلکه با نوعی سوگ پیچیده و تاخیری مواجه هستند؛ بهویژه در مواردی که اجساد قربانیان قابل شناسایی یا دفن نبودهاند. (۶) بر اساس راهنمای تشخیصی دی.اس.ام (DSM)، چنین شرایطی روند سوگ را مختل کرده و احتمال مزمنشدن علائم مانند انکار، خشم، افسردگی و اختلال عملکرد را افزایش میدهد.
از سوی دیگر، بسیاری از این خانوادهها با بحران معیشتی دست به گریباناند؛ چراکه قربانی معمولاً نانآور اصلی خانواده بوده است. پژوهشها نشان داده است که در طبقات کارگر، فشار اقتصادی پس از فقدان، گاه مهمتر از رنج عاطفی تجربه میشود. (۷) این وضعیت، نمونهای از اضطراب وجودی(Existential Anxiety) است که در نظریهی آسیبهای بیننسلی نیز نقش کلیدی در انتقال تروما به فرزندان ایفا میکند.
در بُعد اجتماعی، یکی از پیامدهای رایج چنین فجایعی، خشم جمعی است. در حوادث صنعتی اخیر ایران ۷۸ درصد خانوادهها، مسئول فاجعه را نهادهایی چون کارفرما، ناظران ایمنی یا ساختارهای حکومتی دانستهاند. (۸) در صورت نبود کانالهای پاسخگویی، این خشم میتواند به بیاعتمادی ساختاری و تضعیف انسجام اجتماعی بینجامد.
جامعهی محلی: زخمهای عمیق روان جمعی
از منظر روانشناسی اجتماعی و نظریهی سیستمها، جامعهی استان هرمزگان و حتی کل کشور نیز بهعنوان نهادهایی زنده و متاثر از فاجعه، دچار اختلال روانی شدهاند. یکی از نشانههای این اختلال، کاهش اعتماد عمومی به نهادهای مسئول است. تحقیقات نشان میدهند که اعتماد به وعدههای ایمنی و پاسخگویی رسمی، پس از هر حادثه تا ۳۵ درصد کاهش مییابد و بازسازی آن سالها زمان میبرد. (۹)
در کنار این فرسایش اعتماد، تکرار فجایع بدون پاسخ موثر، منجر به بیحسی روانی (Collective Numbing) در جامعه میشود؛ پدیدهای که از آن بهعنوان «پارادوکس همدلی» (۱۰) یاد میشود: هرچه تعداد فجایع بیشتر میشود، واکنش عاطفی عمومی کمتر میشود. این پدیده در تحلیل محتوای رسانههای اجتماعی نیز مشاهده میشود: کاهش پیامهای همدردی، افزایش جملاتی مانند «عادت کردهایم» و عدم تمایل به مشارکت مدنی.
در لایهی ناخودآگاه جمعی نیز جامعه ممکن است به سمت کهنالگوهای منفی مانند «قربانی ابدی» یا «سایهی تاریک» حرکت کند. (۱۱) این الگوها اگر فعال باقی بمانند و با روایتهای شفابخش جایگزین نشوند، میتوانند الگوی فرهنگی انفعال، ترس و تقدیرگرایی را تقویت کنند.
موخره
حادثهی انفجار بندر رجایی، نمونهای از ترومای جمعی است که تاثیرات آن در سطوح فردی، خانوادگی و اجتماعی قابل مشاهده است. یافتههای این مقاله نشان میدهند که این رویداد، صرفاً یک واقعهی صنعتی نیست، بلکه گسستی روانشناختی در بستر اعتماد عمومی، تابآوری جمعی و انسجام اجتماعی ایجاد کرده است.
در سطح فردی، کارگران بازمانده با علائم مزمن پی.تی.اس.دی، افسردگی، احساس گناه بازماندگی و بحران هویت شغلی دستوپنجه نرم میکنند. در سطح خانواده، با سوگ پیچیده، فشار اقتصادی و احساس نادیدهانگاشتهشدن روبرو هستیم که زمینهساز بروز خشم جمعی و اختلال در سازگاری اجتماعی است. در سطح جامعه نیز با زوال سرمایهی اجتماعی، بیاعتمادی ساختاری، بیحسی روانی و فعالسازی کهنالگوهای ناتوانی جمعی مواجهایم.
بر همین اساس، مداخلات روانی-اجتماعی باید چندسطحی، نظاممند و مبتنی بر شواهد باشند. تا زمانی که سلامت روان به عنوان مولفهای حیاتی در سیاستگذاریهای کلان شناخته نشود، فجایع مشابه نهتنها تکرار خواهند شد، بلکه اثراتشان در لایههای عمیق روان جامعه انباشته میشود. بنابراین روان جامعه نیازمند التیام، بازسازی و سرمایهگذاری است و این فقط از مسیر شناخت، مداخله و پاسخگویی ممکن خواهد بود.