رضا پهلوی طی سخنانی از مثلث آمریکا و اسرائیل و خودش برای تغییر در نظام سیاسی ایران نام برده است. واقعیت اینست که غرب آسیا سالهاست که از مثلث شرارت آمریکا-اسرائیل-جمهوری اسلامی رنج می برد. طی 45 سال گذشته، ویرانی و کشتار در غرب آسیا – ایران، افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و یمن، استوار بر استراتژی این سه شرور هم پیمان بوده و است. طبیعتا، جای تعجب ندارد که رضا پهلوی، با دانش به این واقعیت که ایران دیگر به عقب باز نمی گردد، دست به دامان اجنبی شده، تا با کودتائی، از جنس 28 مرداد، او را بر تخت سلطنت بنشانند.

اما گویی نمی فهمد که ملت شریف ایران، در تداوم مبارزات سرنگونی طلبانه، با تکیه به فرزندان غیور و مبارز خود، و با حمایت از کانون های شورشی، سرنگونی نظام اسلامی را محقق کرده، و آخرین تفاله های وابستگی به بیگانگان را به زباله تاریخ خواهند ریخت.

ظاهرا رضا پهلوی این نقل قول از ستارخان را هم نشنیده که «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!» حال می خواهد ایران را زیر پرچم اسرائیل برده و تحت الحمایه آمریکا کند. شازده رضا نمی فهمد چرا زبان فارسی از میان نرفت، چرا شاعرانی چون فردوسی گرامی داشته می شوند، و چرا مصدق در دلها خانه کرده – عشق به ایرانی آزاد، مستقل از بیگانه، و آباد است. رضاخان دوم باید بفهمد که دوران طفیلیگری به پایان رسیده و آن دوران باز نخواهد گشت.

هرچند رضا پهلوی معنا و مفهوم جملات زیر را نمی فهمد اما تک تک ایرانیان میهن پرست، همصدا با آرش بارها خوانده و می خوانند:

….. (بخشی از منظومه آرش کمانگیر، سروده سیاوش کسرائی)

چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهي مردي آزاده
به تنها تير تركش آزمون تلختان را
اينك آماده
مجوييدم نسب
فرزند رنج و كار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار
مبارك باد آن جامه كه اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده كه اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارك باد
دلم را در ميان دست مي گيرم
و مي افشارمش در چنگ
دل اين جام پر از كين پر از خون را
دل اين بي تاب خشم آهنگ
كه تا نوشم به نام فتحتان در بزم
كه تا بكوبم به جام قلبتان در رزم
كه جام كينه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در اين پيكار
در اين كار
دل خلقي است در مشتم
اميد مردمي خاموش هم پشتم
كمان كهكشان در دست
كمانداري كمانگيرم
شهاب تيزرو تيرم
ستيغ سر بلند كوه ماوايم
به چشم آفتاب تازه رس جايم
مرا نير است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و ليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست
در اين ميدان
بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز
پس آنگه سر به سوي آٍسمان بر كرد
به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد
درود اي واپسين صبح اي سحر بدرود
كه با آرش ترا اين آخرين ديدار خواهد بود
به صبح راستين سوگند
به پنهان آفتاب مهربار پاك بين سوگند
كه آرش جان خود در تير خواهد كرد

……