«فارن پالیسی» بررسی کرد
«ریچارد هاس» در گزارش مفصلی برای «فارن پالیسی» مینویسد ؛تصور کشوری که در مدت زمانی کوتاه به اندازه ایران نفوذ خود را از دست داده باشد، دشوار است. تا همین اواخر، ایران بهطور قابل بحثی مهمترین بازیگر منطقهای در خاورمیانه بود، حتی تأثیرگذارتر از مصر، اسرائیل، عربستان سعودی یا ترکیه. اما در عرض چند ماه، بنای نفوذ ایران فرو ریخته است. ایران اکنون ضعیفتر و آسیبپذیرتر از هر زمان دیگری در دهههای اخیر است، احتمالاً از زمان جنگ دهسالهاش با عراق یا حتی از زمان انقلاب ۱۹۷۹ تا کنون.
این ضعف بار دیگر بحث درباره چگونگی رویارویی ایالات متحده و شرکایش با چالشهای ناشی از ایران را زنده کرده است. برخی این وضعیت را فرصتی میبینند برای اینکه تمام ابعاد تهدید، از جمله تواناییهای هستهای تهران و فعالیتهای زیانبار منطقهای آن را، یکجا حلوفصل کنند. برخی دیگر نیز سرنگونی کامل جمهوری اسلامی را به این اهداف میافزایند. اما تجربه گذشته میگوید که به کاربردن نیروی نظامی یا تحریمهای اقتصادی و همچنین تلاشها برای سرنگونی نظام سیاسی موجود و جایگزینی آن با سیستمی بهتر همواره باید با احتیاط بسیار برخورد کرد.
موضوع فقط اهداف نیست، بلکه اولویتها نیز مطرحاند، زیرا معاملههای ناگزیری وجود دارند: مسأله این است که چه چیزی باید در اولویت قرار گیرد. اما وقتی به روشها میرسیم، انتخاب، کمتر میان دیپلماسی و زور است و بیشتر درباره نحوه ترکیب و توالی این دو. رویکردی که بیشترین امید را به همراه دارد، رویکردی است که هدف بلندپروازانه بازسازی سیاست امنیت ملی ایران از طریق دیپلماسی را دنبال کند، اما دیپلماسیای که در پسزمینه آن توانایی و اراده استفاده از نیروی نظامی هم وجود داشته باشد، در صورتی که تهران از توجه کافی به نگرانیهای ایالات متحده و غرب خودداری کند.
درجه اهمیت مسئله، بسیار بالاست. تصمیماتی که گرفته میشود پیامدهای عمدهای نهتنها برای خاورمیانه بلکه برای سایر نقاط جهان، از جمله بازارهای انرژی، خواهد داشت. همچنین برای ایالات متحده، این تصمیمات تعیین خواهد کرد که تا چه حد میتواند به وعده دیرینه خود مبنی بر تغییر تمرکز نظامی از خاورمیانه به دیگر اولویتها، بهویژه بازدارندگی در برابر تجاوز چین در منطقه هند و اقیانوس آرام، عمل کند.
نفوذ منطقهای تهران عمدتاً از گذر تأمین مالی و تسلیح گروههای شبهنظامی در غزه، عراق، لبنان، سوریه، یمن و فراتر از آن حاصل شده است. این نیروهای نیابتی با اسرائیل (و نیز هرگونه سازش بین اسرائیل و فلسطینیها) مخالف بودند و منافع ایالات متحده و غرب را تهدید میکردند. بهطور کلیتر، این نیروها ابزارهایی بودند که ایران از آنها برای شکلدهی خاورمیانه به دلخواه خود استفاده میکرد. این راهبرد غیرمستقیم، تأثیر ایران را در سراسر منطقه چند برابر کرد، در حالی که به تهران امکان داد از انتقام مستقیم در امان باشد یا آن را به حداقل برساند.
در عراق، ایران از جنگ ۲۰۰۳ ایالات متحده سود بزرگی برد. این جنگ با سرنگونی صدام حسین، یک بغداد تحت رهبری سنی را که مایل و قادر به موازنه با تهران شیعه بود، از میان برداشت. ایران توانست از آشفتگی ناشی از این تهاجم و پیوند خود با اکثریت شیعه عراق بهرهبرداری کند و جایگزین ایالات متحده بهعنوان نیروی خارجی با بیشترین نفوذ در این کشور بشود.
ایران مدتهاست که جای پای قدرتمندی در لبنان داشته؛ کشوری که اکثریتی شیعه (هرچند نه بهصورت رسمی) دارد، زیرا دهههاست که سرشماری در آن انجام نشده است. نیروی متحد تهران، حزبالله، که از هر نوع کمک ایران بهرهمند میشود و به همین دلیل مجهزتر از رقبای محلی خود است، تقریباً بهطور کامل در داخل لبنان مستقل عمل کرده است؛ یک دولت در درون دولت. به دلیل داراییهای نظامیاش، بهویژه دهها هزار موشک، و نزدیکیاش به مرز جنوبی لبنان با اسرائیل، حزبالله توانسته اسرائیل را از اقدام علیه ایران بازدارد، زیرا اسرائیل مجبور بوده است توانایی این گروه تروریستی در تلافیجویی علیه شهروندان و خاکش را در نظر بگیرد.
در مورد حماس، ایران برای چند دهه، علیرغم اینکه یک گروه سنی است، از آن با پول نقد، آموزش و تسلیحات حمایت کرده است. هدف از این حمایت افزایش احتمال سلطه تفکر ضد اسرائیلی بر رویکرد فلسطینیها نسبت به اسرائیل بود. در سال ۲۰۰۶، حماس در انتخابات غزه بر تشکیلات خودگردان فلسطین غلبه کرد و پایگاهی برای عملیات نظامی علیه اسرائیل و به چالش کشیدن تشکیلات خودگردان در اختیار داشت.
در سوریه، ایران همراه با روسیه تمامقد برای حمایت از رژیم بشار اسد وارد میدان شد، زمانی که این رژیم پس از بهار عربی در آستانه فروپاشی قرار داشت. این رژیم بیش از یک دهه دوام آورد که مسیر اصلی زمینی ارسال تسلیحات به حزبالله را حفظ کرد و اسرائیل را توسط نیروهای متخاصمی که ایران نفوذ زیادی بر آنها داشت، محاصره کرد؛ یک هلال شیعه که از ایران به سوریه، لبنان و غزه امتداد داشت.
آنچه میخواهید، آنچه نیاز دارید
سه حوزه از رفتار ایران همچنان موجب نگرانی هستند. نخستین مورد، حمایت از نیروهای نیابتی است که طی ۱۵ ماه گذشته بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. دومین مسئله، برنامه هستهای ایران است. ایران مقدار اورانیوم غنیشده در اختیار خود و سطح غنیسازی را افزایش داده است. احتمالاً فقط چند هفته با تولید مقدار کافی اورانیوم با درجه تسلیحاتی برای ساخت حداکثر دوازده سلاح هستهای فاصله دارد. تولید سلاحهای واقعی زمان بیشتری (حدود شش ماه تا یک سال) نیاز دارد، هرچند این فرآیند با کمک شرکای باتجربهای مانند چین، کره شمالی، پاکستان یا روسیه میتواند تسریع شود.
سومین نگرانی، وضعیت داخلی ایران است. حقوق سیاسی برای تمام ایرانیان به شدت محدود است، اینترنت توسط حکومت کنترل میشود و زنان بهطور خاص تحت کنترلهای بیشتری قرار دارند.
در حالت آرمانی، سیاست ایالات متحده باید تلاش کند هر سه حوزه نگرانی را مورد توجه قرار دهد: کاهش حمایت نظامی از نیروهای نیابتی، محدود کردن برنامه هستهای ایران با یک سقف مشخص و قابل راستیآزمایی که هشدار کافی برای هرگونه تلاش ایران برای نزدیک شدن به نقطه شکست هستهای فراهم کند، و ایجاد فضای سیاسی و شخصی بیشتر برای شهروندان ایرانی.
هدفگذاری برای موفقیت در هر سه حوزه – پایان دادن به برنامه هستهای، حمایت نظامی از نیروهای نیابتی، و سرکوب مردم ایران – تقریباً قطعاً شکست خواهد خورد. سیاست خارجی باید به دنبال آنچه ممکن و مطلوب است، حرکت کند و رویکردی با این سطح از جاهطلبی، غیرواقعبینانه خواهد بود، بخشی به این دلیل که آنچه احتمالاً برای تحقق یک یا دو هدف ضروری است، با دستیابی به هدف سوم ناسازگار خواهد بود.
برنامه هستهای باید بالاترین اولویت برای سیاستگذاران آمریکایی باشد. ایرانِ برخوردار از سلاحهای هستهای و مجموعهای از سامانههای حمل و نقل میتواند تهدیدی وجودی برای بسیاری از همسایگانش و شرکای منطقهای نزدیک ایالات متحده، بهویژه اسرائیل، فراهم کند. همچنین میتواند با رویکرد تهاجمی تری، از جمله از طریق نیروهای نیابتی خود، عمل کند، با این باور که توانایی هستهای آن دیگران را از حمله مستقیم به آن باز میدارد. همچنین دلایل خوبی برای باور به این موضوع وجود دارد که ایران مجهز به سلاح هستهای چندین کشور دیگر منطقه، از جمله عربستان سعودی و ترکیه، را ترغیب خواهد کرد که سلاحهای هستهای خود را توسعه دهند یا به دست آورند. چنین تحولی احتمال وقوع درگیری در منطقه را افزایش میدهد (حتی اگر برای متوقف کردن این تلاشها باشد) و احتمال استفاده واقعی از سلاحهای هستهای را بیشتر میکند. ایجاد و حفظ ثبات در منطقه بسیار دشوارتر خواهد بود اگر تعداد تصمیمگیرندگان افزایش یابد و ذخایر هستهای در معرض حمله اولیه قرار گیرند.
توقف برنامه هستهای ایران همچنان یک اولویت فوری
برخی سیاستگذاران و تحلیلگران بهجای آن، بر اولویت دادن به تغییر نظام تأکید کردهاند. منطق این استدلال این است که ایران دموکراتیک و طرفدار غرب احتمالاً از سلاحهای هستهای صرفنظر میکند (و به آن متعهد خواهد ماند) و از حمایت از نیروهای نیابتی عقبنشینی میکند. با وجود اینکه این منطق از اعتبار برخوردار است، دلیل کمی وجود دارد که واشنگتن بتواند تغییر رژیم را با اطمینان و در یک بازه زمانی مشخص تسهیل کند، حتی اگر جمهوری اسلامی در حال حاضر ضعیف به نظر برسد.
سیستمهای اقتدارگرا به اشکال و اندازههای مختلف وجود دارند. همه به یک اندازه شکننده نیستند. آنهایی که شکننده هستند – مانند سوریه تحت بشار اسد، ایران در زمان شاه، لیبی تحت حکومت معمر قذافی و عراق تحت حکومت صدام حسین – تمایل دارند ویژگیهای مشترکی داشته باشند: حکومتی متمرکز بر یک فرد به جای رهبری جمعی، فقدان نهادها، وابستگی بیشتر به زور و اجبار تا وفاداری گسترده، نبود سازوکارهای پذیرفتهشده برای جانشینی، نیروهای امنیتی که بیشتر بر جلوگیری از کودتا متمرکز هستند تا جنگهای سنتی.
ایران امروز، اما متفاوت است. گزارشهایی از انتقادات عمومی قابل توجه نسبت به تمام هزینههایی که برای حمایت از رژیم اسد انجام شد، در حالی که ایرانیان عادی در رنج بودند، منتشر شده است. ایران کشوری غنی از انرژی است که با کمبود انرژی دستوپنجه نرم میکند. اما این بدان معنی نیست که دولت و سیستم سیاسی آن، فاقد حمایت داخلی قابل توجه است. مهمتر از آن، رژیم دارای پایگاههای واقعی حمایت داخلی است که به استفاده از خشونت برای حفاظت از آن حاضر هستند. ایران همچنین مجموعهای پیچیده از نهادهای همپوشان، از جمله مجلس شورا، مجلس خبرگان، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، قوه قضائیه و غیره دارد. امسال، جانشینی پس از مرگ رئیسجمهور در یک سانحه هلیکوپتر بسیار منظم انجام شد.
یک سیاست تغییر رژیم میتواند به طور نظری از ابزارهایی مانند تحریمها، حمایتهای مخفی اقتصادی و نظامی از مخالفان رژیم، عدم بهرسمیتشناختن رژیم و بهرسمیتشناختن یک جایگزین سیاسی، استفاده از رسانهها و شبکههای اجتماعی برای تأثیرگذاری بر محیط اطلاعاتی، و مداخله نظامی استفاده کند.
اما تاریخ نشان داده که هیچ تضمینی وجود ندارد که این ابزارها، نتیجه دلخواه را به همراه داشته باشند، به ویژه اگر موفقیت به معنای جایگزینی مقامات موجود با چیزی بهتر (حتی اگر فقط به معنای همسو با منافع ایالات متحده باشد) در یک بازه زمانی مشخص تعریف شود.
در این میان، توقف برنامه هستهای ایران و حمایت آن از نیروهای نیابتی بیثباتکننده، همچنان اولویتهای فوری باقی خواهند ماند. مشابه استراتژی مهار واشنگتن در دوران جنگ سرد – که گرچه بر شکلدهی سیاست خارجی شوروی متمرکز بود، اما به فروپاشی سیستم شوروی پس از چهار دهه نیز کمک کرد – اولویت باید محدود کردن تواناییهای ایران و شکلدهی به رفتار خارجی آن باشد. چنین تلاشهایی ممکن است بر توسعه داخلی نیز تأثیر بگذارد، اما این باید در اولویت پایینتر قرار گیرد.
انتخابهای اشتباه
بحثها درباره چگونگی دستیابی به این اهداف اغلب دیپلماسی و استفاده از نیروی نظامی را بهگونهای مطرح میکنند که گویی این دو گزینههای متناقضی هستند. با این حال، سازندهتر آن است که آنها را مکمل یکدیگر و قابل استفاده در هماهنگی با هم بدانیم. دیپلماسی که با تهدید معتبر نیروی نظامی پشتیبانی شود، شانس موفقیت بیشتری خواهد داشت تا دیپلماسی بدون چنین تهدیدی. همچنین، استفاده از نیروی نظامی احتمال حمایت داخلی و بینالمللی بیشتری خواهد داشت اگر پس از دیپلماسی که به عنوان منطقی ارزیابی شده و (توسط ایران) رد شده، معرفی شود. همانطور که جورج کنان George Kennan، نویسنده دکترین مهار، روزی به طعنه گفت: «شما نمیدانید که چقدر وجود نیروی نظامی در پسزمینه به ادب و خوشایندی عمومی دیپلماسی کمک میکند.»
دیپلماسی باید به دنبال امکان یک توافق جامع باشد: ایران باید با سقف دائمی و قابل راستیآزمایی در برنامه هستهای خود موافقت کند که مقدار مواد غنیشدهای که میتواند در اختیار داشته باشد و سطح غنیسازی را محدود و تضمین کند که هرگونه فعالیت یا ظرفیت هستهای ممنوعه پیش از تولید یک دستگاه هستهای گزارش خواهد شد. این توافق همچنین حمایت نظامی ایران از بازیگران غیردولتی مانند حزبالله، حماس و حوثیها را ممنوع میکند و محدودیتهایی بر برنامه موشکی بالستیک ایران اعمال میکند.
چنین ترتیباتی از جنبههای قابل توجه، با برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) سال ۲۰۱۵ تفاوت خواهد داشت، چرا که محدودیتهای هستهای زماندار آن توافق را ندارد و رفتار منطقهای ایران را نیز نادیده نمیگیرد.
بر اساس چنین توافقی، ایران میتواند برنامه انرژی هستهای خود را تحت محدودیتهای شدید و نظارتهای فراگیر حفظ کند و همچنین میتواند حمایت سیاسی و اقتصادی (اما نه نظامی) از بازیگران منطقهای ارائه دهد. تحریمهای اقتصادی به میزان قابل توجهی کاهش مییابند (و حتی آن تحریمهایی که باقی میمانند، میتوانند در صورت اعطای آزادیهای بیشتر به ایرانیان توسط تهران، کاهش یا حذف شوند).
ایالات متحده نیز حاضر خواهد بود تا دولت کنونی ایران را بپذیرد و تلاش برای تغییر رژیم را کنار بگذارد.
این ضعف بار دیگر بحث درباره چگونگی رویارویی ایالات متحده و شرکایش با چالشهای ناشی از ایران را زنده کرده است. برخی این وضعیت را فرصتی میبینند برای اینکه تمام ابعاد تهدید، از جمله تواناییهای هستهای تهران و فعالیتهای زیانبار منطقهای آن را، یکجا حلوفصل کنند. برخی دیگر نیز سرنگونی کامل جمهوری اسلامی را به این اهداف میافزایند. اما تجربه گذشته میگوید که به کاربردن نیروی نظامی یا تحریمهای اقتصادی و همچنین تلاشها برای سرنگونی نظام سیاسی موجود و جایگزینی آن با سیستمی بهتر همواره باید با احتیاط بسیار برخورد کرد.
موضوع فقط اهداف نیست، بلکه اولویتها نیز مطرحاند، زیرا معاملههای ناگزیری وجود دارند: مسأله این است که چه چیزی باید در اولویت قرار گیرد. اما وقتی به روشها میرسیم، انتخاب، کمتر میان دیپلماسی و زور است و بیشتر درباره نحوه ترکیب و توالی این دو. رویکردی که بیشترین امید را به همراه دارد، رویکردی است که هدف بلندپروازانه بازسازی سیاست امنیت ملی ایران از طریق دیپلماسی را دنبال کند، اما دیپلماسیای که در پسزمینه آن توانایی و اراده استفاده از نیروی نظامی هم وجود داشته باشد، در صورتی که تهران از توجه کافی به نگرانیهای ایالات متحده و غرب خودداری کند.
درجه اهمیت مسئله، بسیار بالاست. تصمیماتی که گرفته میشود پیامدهای عمدهای نهتنها برای خاورمیانه بلکه برای سایر نقاط جهان، از جمله بازارهای انرژی، خواهد داشت. همچنین برای ایالات متحده، این تصمیمات تعیین خواهد کرد که تا چه حد میتواند به وعده دیرینه خود مبنی بر تغییر تمرکز نظامی از خاورمیانه به دیگر اولویتها، بهویژه بازدارندگی در برابر تجاوز چین در منطقه هند و اقیانوس آرام، عمل کند.
نفوذ منطقهای تهران عمدتاً از گذر تأمین مالی و تسلیح گروههای شبهنظامی در غزه، عراق، لبنان، سوریه، یمن و فراتر از آن حاصل شده است. این نیروهای نیابتی با اسرائیل (و نیز هرگونه سازش بین اسرائیل و فلسطینیها) مخالف بودند و منافع ایالات متحده و غرب را تهدید میکردند. بهطور کلیتر، این نیروها ابزارهایی بودند که ایران از آنها برای شکلدهی خاورمیانه به دلخواه خود استفاده میکرد. این راهبرد غیرمستقیم، تأثیر ایران را در سراسر منطقه چند برابر کرد، در حالی که به تهران امکان داد از انتقام مستقیم در امان باشد یا آن را به حداقل برساند.
در عراق، ایران از جنگ ۲۰۰۳ ایالات متحده سود بزرگی برد. این جنگ با سرنگونی صدام حسین، یک بغداد تحت رهبری سنی را که مایل و قادر به موازنه با تهران شیعه بود، از میان برداشت. ایران توانست از آشفتگی ناشی از این تهاجم و پیوند خود با اکثریت شیعه عراق بهرهبرداری کند و جایگزین ایالات متحده بهعنوان نیروی خارجی با بیشترین نفوذ در این کشور بشود.
ایران مدتهاست که جای پای قدرتمندی در لبنان داشته؛ کشوری که اکثریتی شیعه (هرچند نه بهصورت رسمی) دارد، زیرا دهههاست که سرشماری در آن انجام نشده است. نیروی متحد تهران، حزبالله، که از هر نوع کمک ایران بهرهمند میشود و به همین دلیل مجهزتر از رقبای محلی خود است، تقریباً بهطور کامل در داخل لبنان مستقل عمل کرده است؛ یک دولت در درون دولت. به دلیل داراییهای نظامیاش، بهویژه دهها هزار موشک، و نزدیکیاش به مرز جنوبی لبنان با اسرائیل، حزبالله توانسته اسرائیل را از اقدام علیه ایران بازدارد، زیرا اسرائیل مجبور بوده است توانایی این گروه تروریستی در تلافیجویی علیه شهروندان و خاکش را در نظر بگیرد.
در مورد حماس، ایران برای چند دهه، علیرغم اینکه یک گروه سنی است، از آن با پول نقد، آموزش و تسلیحات حمایت کرده است. هدف از این حمایت افزایش احتمال سلطه تفکر ضد اسرائیلی بر رویکرد فلسطینیها نسبت به اسرائیل بود. در سال ۲۰۰۶، حماس در انتخابات غزه بر تشکیلات خودگردان فلسطین غلبه کرد و پایگاهی برای عملیات نظامی علیه اسرائیل و به چالش کشیدن تشکیلات خودگردان در اختیار داشت.
در سوریه، ایران همراه با روسیه تمامقد برای حمایت از رژیم بشار اسد وارد میدان شد، زمانی که این رژیم پس از بهار عربی در آستانه فروپاشی قرار داشت. این رژیم بیش از یک دهه دوام آورد که مسیر اصلی زمینی ارسال تسلیحات به حزبالله را حفظ کرد و اسرائیل را توسط نیروهای متخاصمی که ایران نفوذ زیادی بر آنها داشت، محاصره کرد؛ یک هلال شیعه که از ایران به سوریه، لبنان و غزه امتداد داشت.
آنچه میخواهید، آنچه نیاز دارید
سه حوزه از رفتار ایران همچنان موجب نگرانی هستند. نخستین مورد، حمایت از نیروهای نیابتی است که طی ۱۵ ماه گذشته بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. دومین مسئله، برنامه هستهای ایران است. ایران مقدار اورانیوم غنیشده در اختیار خود و سطح غنیسازی را افزایش داده است. احتمالاً فقط چند هفته با تولید مقدار کافی اورانیوم با درجه تسلیحاتی برای ساخت حداکثر دوازده سلاح هستهای فاصله دارد. تولید سلاحهای واقعی زمان بیشتری (حدود شش ماه تا یک سال) نیاز دارد، هرچند این فرآیند با کمک شرکای باتجربهای مانند چین، کره شمالی، پاکستان یا روسیه میتواند تسریع شود.
سومین نگرانی، وضعیت داخلی ایران است. حقوق سیاسی برای تمام ایرانیان به شدت محدود است، اینترنت توسط حکومت کنترل میشود و زنان بهطور خاص تحت کنترلهای بیشتری قرار دارند.
در حالت آرمانی، سیاست ایالات متحده باید تلاش کند هر سه حوزه نگرانی را مورد توجه قرار دهد: کاهش حمایت نظامی از نیروهای نیابتی، محدود کردن برنامه هستهای ایران با یک سقف مشخص و قابل راستیآزمایی که هشدار کافی برای هرگونه تلاش ایران برای نزدیک شدن به نقطه شکست هستهای فراهم کند، و ایجاد فضای سیاسی و شخصی بیشتر برای شهروندان ایرانی.
هدفگذاری برای موفقیت در هر سه حوزه – پایان دادن به برنامه هستهای، حمایت نظامی از نیروهای نیابتی، و سرکوب مردم ایران – تقریباً قطعاً شکست خواهد خورد. سیاست خارجی باید به دنبال آنچه ممکن و مطلوب است، حرکت کند و رویکردی با این سطح از جاهطلبی، غیرواقعبینانه خواهد بود، بخشی به این دلیل که آنچه احتمالاً برای تحقق یک یا دو هدف ضروری است، با دستیابی به هدف سوم ناسازگار خواهد بود.
برنامه هستهای باید بالاترین اولویت برای سیاستگذاران آمریکایی باشد. ایرانِ برخوردار از سلاحهای هستهای و مجموعهای از سامانههای حمل و نقل میتواند تهدیدی وجودی برای بسیاری از همسایگانش و شرکای منطقهای نزدیک ایالات متحده، بهویژه اسرائیل، فراهم کند. همچنین میتواند با رویکرد تهاجمی تری، از جمله از طریق نیروهای نیابتی خود، عمل کند، با این باور که توانایی هستهای آن دیگران را از حمله مستقیم به آن باز میدارد. همچنین دلایل خوبی برای باور به این موضوع وجود دارد که ایران مجهز به سلاح هستهای چندین کشور دیگر منطقه، از جمله عربستان سعودی و ترکیه، را ترغیب خواهد کرد که سلاحهای هستهای خود را توسعه دهند یا به دست آورند. چنین تحولی احتمال وقوع درگیری در منطقه را افزایش میدهد (حتی اگر برای متوقف کردن این تلاشها باشد) و احتمال استفاده واقعی از سلاحهای هستهای را بیشتر میکند. ایجاد و حفظ ثبات در منطقه بسیار دشوارتر خواهد بود اگر تعداد تصمیمگیرندگان افزایش یابد و ذخایر هستهای در معرض حمله اولیه قرار گیرند.
توقف برنامه هستهای ایران همچنان یک اولویت فوری
برخی سیاستگذاران و تحلیلگران بهجای آن، بر اولویت دادن به تغییر نظام تأکید کردهاند. منطق این استدلال این است که ایران دموکراتیک و طرفدار غرب احتمالاً از سلاحهای هستهای صرفنظر میکند (و به آن متعهد خواهد ماند) و از حمایت از نیروهای نیابتی عقبنشینی میکند. با وجود اینکه این منطق از اعتبار برخوردار است، دلیل کمی وجود دارد که واشنگتن بتواند تغییر رژیم را با اطمینان و در یک بازه زمانی مشخص تسهیل کند، حتی اگر جمهوری اسلامی در حال حاضر ضعیف به نظر برسد.
سیستمهای اقتدارگرا به اشکال و اندازههای مختلف وجود دارند. همه به یک اندازه شکننده نیستند. آنهایی که شکننده هستند – مانند سوریه تحت بشار اسد، ایران در زمان شاه، لیبی تحت حکومت معمر قذافی و عراق تحت حکومت صدام حسین – تمایل دارند ویژگیهای مشترکی داشته باشند: حکومتی متمرکز بر یک فرد به جای رهبری جمعی، فقدان نهادها، وابستگی بیشتر به زور و اجبار تا وفاداری گسترده، نبود سازوکارهای پذیرفتهشده برای جانشینی، نیروهای امنیتی که بیشتر بر جلوگیری از کودتا متمرکز هستند تا جنگهای سنتی.
ایران امروز، اما متفاوت است. گزارشهایی از انتقادات عمومی قابل توجه نسبت به تمام هزینههایی که برای حمایت از رژیم اسد انجام شد، در حالی که ایرانیان عادی در رنج بودند، منتشر شده است. ایران کشوری غنی از انرژی است که با کمبود انرژی دستوپنجه نرم میکند. اما این بدان معنی نیست که دولت و سیستم سیاسی آن، فاقد حمایت داخلی قابل توجه است. مهمتر از آن، رژیم دارای پایگاههای واقعی حمایت داخلی است که به استفاده از خشونت برای حفاظت از آن حاضر هستند. ایران همچنین مجموعهای پیچیده از نهادهای همپوشان، از جمله مجلس شورا، مجلس خبرگان، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، قوه قضائیه و غیره دارد. امسال، جانشینی پس از مرگ رئیسجمهور در یک سانحه هلیکوپتر بسیار منظم انجام شد.
یک سیاست تغییر رژیم میتواند به طور نظری از ابزارهایی مانند تحریمها، حمایتهای مخفی اقتصادی و نظامی از مخالفان رژیم، عدم بهرسمیتشناختن رژیم و بهرسمیتشناختن یک جایگزین سیاسی، استفاده از رسانهها و شبکههای اجتماعی برای تأثیرگذاری بر محیط اطلاعاتی، و مداخله نظامی استفاده کند.
اما تاریخ نشان داده که هیچ تضمینی وجود ندارد که این ابزارها، نتیجه دلخواه را به همراه داشته باشند، به ویژه اگر موفقیت به معنای جایگزینی مقامات موجود با چیزی بهتر (حتی اگر فقط به معنای همسو با منافع ایالات متحده باشد) در یک بازه زمانی مشخص تعریف شود.
در این میان، توقف برنامه هستهای ایران و حمایت آن از نیروهای نیابتی بیثباتکننده، همچنان اولویتهای فوری باقی خواهند ماند. مشابه استراتژی مهار واشنگتن در دوران جنگ سرد – که گرچه بر شکلدهی سیاست خارجی شوروی متمرکز بود، اما به فروپاشی سیستم شوروی پس از چهار دهه نیز کمک کرد – اولویت باید محدود کردن تواناییهای ایران و شکلدهی به رفتار خارجی آن باشد. چنین تلاشهایی ممکن است بر توسعه داخلی نیز تأثیر بگذارد، اما این باید در اولویت پایینتر قرار گیرد.
انتخابهای اشتباه
بحثها درباره چگونگی دستیابی به این اهداف اغلب دیپلماسی و استفاده از نیروی نظامی را بهگونهای مطرح میکنند که گویی این دو گزینههای متناقضی هستند. با این حال، سازندهتر آن است که آنها را مکمل یکدیگر و قابل استفاده در هماهنگی با هم بدانیم. دیپلماسی که با تهدید معتبر نیروی نظامی پشتیبانی شود، شانس موفقیت بیشتری خواهد داشت تا دیپلماسی بدون چنین تهدیدی. همچنین، استفاده از نیروی نظامی احتمال حمایت داخلی و بینالمللی بیشتری خواهد داشت اگر پس از دیپلماسی که به عنوان منطقی ارزیابی شده و (توسط ایران) رد شده، معرفی شود. همانطور که جورج کنان George Kennan، نویسنده دکترین مهار، روزی به طعنه گفت: «شما نمیدانید که چقدر وجود نیروی نظامی در پسزمینه به ادب و خوشایندی عمومی دیپلماسی کمک میکند.»
دیپلماسی باید به دنبال امکان یک توافق جامع باشد: ایران باید با سقف دائمی و قابل راستیآزمایی در برنامه هستهای خود موافقت کند که مقدار مواد غنیشدهای که میتواند در اختیار داشته باشد و سطح غنیسازی را محدود و تضمین کند که هرگونه فعالیت یا ظرفیت هستهای ممنوعه پیش از تولید یک دستگاه هستهای گزارش خواهد شد. این توافق همچنین حمایت نظامی ایران از بازیگران غیردولتی مانند حزبالله، حماس و حوثیها را ممنوع میکند و محدودیتهایی بر برنامه موشکی بالستیک ایران اعمال میکند.
چنین ترتیباتی از جنبههای قابل توجه، با برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) سال ۲۰۱۵ تفاوت خواهد داشت، چرا که محدودیتهای هستهای زماندار آن توافق را ندارد و رفتار منطقهای ایران را نیز نادیده نمیگیرد.
بر اساس چنین توافقی، ایران میتواند برنامه انرژی هستهای خود را تحت محدودیتهای شدید و نظارتهای فراگیر حفظ کند و همچنین میتواند حمایت سیاسی و اقتصادی (اما نه نظامی) از بازیگران منطقهای ارائه دهد. تحریمهای اقتصادی به میزان قابل توجهی کاهش مییابند (و حتی آن تحریمهایی که باقی میمانند، میتوانند در صورت اعطای آزادیهای بیشتر به ایرانیان توسط تهران، کاهش یا حذف شوند).
ایالات متحده نیز حاضر خواهد بود تا دولت کنونی ایران را بپذیرد و تلاش برای تغییر رژیم را کنار بگذارد.