ماهنامه خط صلح – تهران شهری که با همهمه‌ و شلوغی زندگی مدرن شناخته می‌شود، در سال‌های اخیر جنبه‌ای تازه از خود را به نمایش گذاشته است: بستری برای تجربه‌ی امر زیبا و بازآفرینی هویت هنری. اکنون این تحولات نه‌تنها در فضاهای شناخته‌شده‌ای هم‌چون موزه‌ی هنرهای معاصر تهران و صف طولانی نمایشگاه «چشم در چشم» مشهود است، بلکه در رشد گالری‌های هنری و رویدادهای فرهنگی نیز نمود پیدا کرده است. این تغییرات تهران را به بومی برای زیبایی‌شناسی نوین تبدیل کرده؛ بومی که در آن معماری، هنر و زندگی روزمره در تعامل با یکدیگر معنا می‌یابند.

اخیراً در موزه‌ی هنرهای معاصر تهران مشغول گشت‌وگذار بودم که چشمم به یک کیف پارچه‌ای افتاد. رویش نوشته بود: «پس از تجربه‌ی هنر، دیگر همان فرد سابق نخواهید بود.» (۱) فکر کردم: چه ایده‌ی جالبی! اما آیا واقعاً درست است؟ یا اگر دقیق‌تر بپرسم: آیا مواجه با هنر، موسیقی، ادبیات و هرآنچه به‌عنوان فرهنگ می‌شناسیم، ما را انسان بهتری می‌کند؟ و آیا تجربه‌ی امر زیبا صرفاً به دیوارهای موزه‌ها و گالری‌ها محصور می‌شود؟

هیوم در موزه‌های مدرن: پیوند زیبایی و اخلاق

آیا یک نقاشی از ون‌گوگ می‌تواند مرا به اهدای کمک‌های خیریه ترغیب کند؟ و آیا یک سمفونی از بتهوون می‌تواند مرا به بازیافت تشویق کند؟

از نظر اندیشمند دوره‌ی روشنگری، دیوید هیوم، هنر می‌تواند انسان‌ها را اخلاقی‌تر کند. هیوم پیشنهاد می‌دهد که زشتی‌های اخلاقی –به‌عنوان مثال، رذایل و رفتارهای نادرست— از ناتوانی در درک زیبایی ناشی می‌شوند، یا همان‌طور که او گفت، از فقدان «ظرافت سلیقه». کسانی که از ظرافت سلیقه بی‌بهره‌اند، زیبایی اخلاقی را نمی‌شناسند و در مقابل به زشتی‌های اخلاقی کشیده می‌شوند. آن‌ها زیبایی خطوط پوست یک سرباز را نادیده می‌گیرند و به زشتی سخنان بی‌رحمانه کور هستند. به عبارت دیگر، بسیاری از آن‌چه که در جامعه اشتباه است ناشی از ناتوانی در تشخیص زیبایی واقعی است. درمان آن نیز پرورش سلیقه است. گسترش قدردانی نسبت به چیزهایی که واقعاً زیبا هستند. این مسئله در بریتانیای قرن هجدهمِ هیوم صادق بود و به همان اندازه در جامعه‌ی امروز ما نیز صادق است.

اگر هیوم به موزه‌های قرن بیست‌ویکم می‌نگریست، احتمالاً آن‌ها را به چشم معابد مدرنی می‌نگریست که برای پرورش عواطف انسانی و تقویت قضاوت اخلاقی ساخته شده‌اند. از نظر او هنر قدرت آن را دارد که مخاطب را به سوی تامل در زندگی، ارزش‌ها و رفتارهایش سوق دهد. اما سوال این‌جاست: آیا این تاثیر در دنیای امروز با چالش‌ها و تغییرات اجتماعی گسترده، هم‌چنان به قوت خود باقی است؟ در عصر کنونی، موزه‌ها دیگر صرفاً مکان‌هایی برای نمایش آثار هنری نیستند؛ آن‌ها به فضاهایی برای گفت‌وگو، آموزش و الهام‌بخشی تبدیل شده‌اند. یک موزه ممکن است با نمایش یک اثر خاص، مانند نقاشی ون‌گوگ یا سمفونی بتهوون بتواند پیامی فراتر از زیبایی صرف منتقل کند.

بااین‌حال تاثیرگذاری هنر در دنیای امروز به عوامل مختلفی بستگی دارد. آموزش یکی از این عوامل است. درک و تحلیل هنر نیازمند آگاهی است و تنها در این صورت است که می‌توان از آن پیام اخلاقی گرفت. فناوری نیز نقشی دوگانه دارد: از یک‌سو دسترسی گسترده به هنر از طریق رسانه‌های دیجیتال می‌تواند پیام آن را به گوش میلیون‌ها نفر برساند و از سوی دیگر بمباران اطلاعاتی و مصرف سطحی محتوا ممکن است از عمق تاثیر هنر بکاهد. اگرچه ابزارها و شرایط تغییر کرده‌اند، اما قدرت هنر برای برانگیختن احساسات و شکل دادن به اخلاقیات هم‌چنان باقی است. آن‌چه مهم است، نحوه‌ی استفاده از این قدرت است: آیا موزه‌ها، گالری‌ها و نهادهای فرهنگی می‌توانند با استفاده از روش‌های خلاقانه، هنر را به پلی برای ارتباط با ارزش‌های انسانی و اجتماعی تبدیل کنند؟

موزه‌ی هنرهای معاصر تهران می‌تواند به‌مثابه‌ی فضایی میانجی عمل کند که در آن زیبایی هنری به ابزاری برای تفکر انتقادی و بیداری اخلاقی بدل می‌شود. مواجه با نقاشی‌های اندی وارهول، ادوارد مونه، فرانسیس بیکن یا آثار برجسته‌ای از هنرمندان ایرانی مانند کمال‌الملک، بهمن محصص، مارکو گریگوریان، نه صرفاً تجربه‌ای زیباشناختی، بلکه فرصتی است برای بازاندیشی در ارزش‌ها و مسئولیت‌های اجتماعی. این موزه با قابلیت خود در پیوند زدن هنر به مسائل روزمره و اجتماعی، می‌تواند گفتمانی را شکل دهد که زیبایی را از سطح لذت بصری فراتر ببرد و آن را به پرسشی اخلاقی بدل کند: چگونه می‌توانیم در مواجه با زیبایی، بی‌تفاوت بمانیم؟ با تکیه بر روش‌های نوین نمایش و بهره‌گیری از برنامه‌های آموزشی و تعاملی، موزه می‌تواند نقشی محوری در پرورش «ظرافت سلیقه» ایفا کند؛ همان کیفیتی که هیوم آن را شرط اساسی برای ارتقای اخلاقی و اجتماعی جامعه می‌دانست.

«موزه‌ای‌کردن» هنر (Museumation of Artیا امر زیبا در روزمره‌

در تاریخ تفکر زیبایی‌شناختی، هنر و زیبایی معمولاً به حوزه‌هایی خاص مانند موزه‌ها، گالری‌ها و سالن‌های کنسرت محدود شده‌اند. این جداسازی که از آن به «موزه‌ای‌کردن هنر» تعبیر می‌شود، نه‌تنها باعث انحصار تجربه‌های زیبایی‌شناختی در فضاهای رسمی شده، بلکه تاثیر عمیق بر نحوه‌ی درک ما از زیبایی و جایگاه آن در زندگی روزمره گذاشته است. مفهوم موزه‌ای‌کردن هنر ریشه در نگاه مدرن به هنر دارد که آن را به‌عنوان ابژه‌ای جدا از زندگی روزمره در نظر می‌گیرد. این نگاه، هنر را از جریان روزمرگی جدا کرده و آن را به فضایی خاص و گاه دست‌نیافتنی منتقل کرده است. در این رویکرد زیبایی به‌عنوان امری نادر و برجسته تلقی می‌شود که باید در محیط‌هایی خاص تجربه شود. این نگاه اگرچه ارزش هنر را به‌عنوان یک پدیده‌ی فرهنگی برجسته می‌کند، اما از تاثیرات گسترده‌ی آن بر زندگی عادی غافل می‌ماند.

این جداسازی تاریخی، نه‌تنها هنر را از زندگی عمومی دور کرده، بلکه تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را نیز محدود به لحظات خاص کرده است. این در حالی است که زیبایی می‌تواند در بسیاری از جنبه‌های زندگی روزمره یافت شود. برای مثال، لحظه‌ای از سکوت در میان شلوغی، نور انعکاس‌یافته بر یک سطح یا حتی یک گفت‌وگوی معمولی می‌تواند حاوی ارزش‌های زیبایی‌شناختی باشد. در مقابل نگاه موزه‌ای، برخی نظریه‌های زیبایی‌شناسی روزمره بر این باورند که تجربه‌ی زیبایی‌شناختی نباید به لحظات خاص یا فضاهای مشخص محدود شود. این رویکرد زیبایی را در تعاملات معمول و محیط‌های عادی جست‌وجو می‌کند و بر این باور است که زیبایی نه در برجستگی، بلکه در تعامل مداوم انسان با محیط پیرامون و ادراک ظرافت‌های آن نهفته است. در این چارچوب، زیبایی‌شناسی روزمره با استفاده از مفاهیمی هم‌چون تخیل و تعامل تلاش می‌کند تا تجربه‌های زیبایی‌شناختی را به زندگی روزمره بازگرداند. تخیل به‌عنوان ابزاری کلیدی به انسان کمک می‌کند تا فراتر از سطح ظاهری پدیده‌ها برود و روابط پیچیده و عمیق‌تری را در میان عناصر معمول کشف کند. این نوع تخیل نه‌تنها به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی عمق می‌بخشد، بلکه به انسان کمک می‌کند تا با زندگی روزمره به شکلی انتقادی‌تر و سازنده‌تر مواجه شود.

در تهران نمایش‌پذیری هنر در عرصه‌ی عمومی، نقشی حیاتی در دمیدن زندگی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی روزمره ایفا می‌کند. برخلاف فضای بسته و رسمی موزه‌ها و گالری‌های سنتی، ارائه‌ی هنر در فضاهای عمومی شهری هم‌چون میدان‌ها، دیوارهای خیابان و غیره هنر را از انحصار فضاهای خاص رها می‌کند و آن را در دسترس عموم قرار می‌دهد. این‌گونه نمایش هنر در سطح شهر، نه‌تنها زیبایی را به زندگی روزمره بازمی‌گرداند، بلکه امکان تجربه‌ی مشترک را در بستر جامعه فراهم می‌آورد. در تهران پروژه‌هایی نظیر نمایش آثار غیررسمی هنر مانند دیوارنگاره‌های شهری، نشانگر رویکردی به سمت گسترش دسترسی عمومی به هنر است که به ساکنان این شهر فرصت می‌دهد تا زیبایی‌شناسی را نه‌تنها به‌عنوان مفهومی انتزاعی، بلکه به‌عنوان بخشی ملموس و زنده از محیط خود تجربه کنند.

این نمایش‌‌پذیری عمومی هنر هم‌چنین بستری برای تعاملات اجتماعی و گفتمان فرهنگی فراهم می‌کند. گالری‌ها و موزه‌های تهران نظیر موزه‌ی هنرهای معاصر یا گالری‌های محلی در نقاط مختلف شهر، با ایجاد فضاهایی برای گفت‌وگو و مشارکت به بازتعریف ارتباط مردم با هنر کمک کرده‌اند. برگزاری نمایشگاه‌های موضوعی، جلسات نقد و بررسی و کارگاه‌های هنری در این فضاها، هنر را از حالت انفعالی به تجربه‌ای پویا و مشارکتی بدل کرده است. این نوع نمایش‌پذیری به‌ویژه در شهری مانند تهران که با چالش‌های فرهنگی و اجتماعی متعددی روبه‌رو است، می‌تواند به‌عنوان راهکاری برای تقویت حس تعلق اجتماعی و ارتقای سواد زیبایی‌شناختی در جامعه عمل کند. به این ترتیب، هنر از یک مفهوم محدود به تجربه‌ای روزمره و همگانی تبدیل می‌شود که همزمان الهام‌بخش و متحول‌کننده است.

هنر شهری به‌مثابه‌ی مقاومت خاموش

زیبایی یک کیفیت ذاتی نیست، بلکه واکنشی ذهنی است که از تجربه‌ی فردی ناشی می‌شود. هنر شهری تهران، در فضای پیچیده و متناقض جامعه‌ای با تحولات اجتماعی و سیاسی گسترده، تجسمی از این دیدگاه است. دیوارنگاره‌ها و گرافیتی‌های پراکنده در سطح شهر، اغلب نه از طریق قواعد رسمی، بلکه در مواجه مستقیم با احساسات و باورهای مخاطب عمل می‌کنند. آن‌ها نه‌تنها به زیبایی بصری تکیه می‌کنند، بلکه حس اخلاقی را که هیوم آن را یکی از اجزای بنیادین قضاوت زیبایی‌شناختی می‌دانست، بیدار می‌سازند.

هیوم معتقد بود که زیبایی می‌تواند حس اخلاقی انسان را برانگیزد و به او کمک کند تا میان فضیلت و رذیلت تمایز قائل شود. هنر شهری تهران نیز همین نقش را ایفا می‌کند؛ هر گرافیتی یا دیوارنگاری، فرصتی است برای تامل در ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی. این آثار با به چالش کشیدن نظم اجتماعی موجود و آشکار کردن مسائل پنهان مانند نابرابری، اعتراض سیاسی و غیره، تجربه‌ای زیباشناختی ارائه می‌دهند که با احساسات اخلاقی پیوند خورده است. آن‌ها به‌طور ضمنی ما را وادار می‌کنند بپرسیم: آیا در برابر بی‌عدالتی‌ها مسئولیتی داریم؟ آیا می‌توانیم بی‌تفاوت از کنار این زیبایی‌ها عبور کنیم؟

تعامل مخاطب با هنر شهری فرایندی از تجربه و تفسیر است که در آن قضاوت اخلاقی و زیبایی‌شناختی در هم می‌آمیزند. در تهران این فرایند نه‌تنها در فضای عمومی رخ می‌دهد، بلکه خود هنر به فضایی برای مقاومت تبدیل می‌شود. هنر شهری با استفاده از زیبایی برای تحریک قضاوت‌های اخلاقی، به مخاطبان یادآوری می‌کند که زیبایی و اخلاق نه در تعارض، بلکه در تکمیل یکدیگر معنا می‌یابند. این آثار همان‌طور که هیوم پیش‌بینی کرده بود، فراتر از یک تجربه‌ی بصری ساده، وسیله‌ای برای تفکر و بازاندیشی در ارزش‌های اجتماعی‌اند.

پانوشت‌ها:
  • “You are no longer the same after experiencing art.”
  • Cox, R. F. A., & van Klaveren, L. M. (2024). The embodied experience of abstract art: An exploratory study. Ecological Psychology, 36(۲), ۱۱۱–۱۲۲.
  • Hume, D. (1985). A treatise of human nature (E. C. Mossner, Ed.). Penguin Classics.
  • Varutti, M. (2024). Awe in the museum: Casting light on the role of the curator. Museum Management and Curatorship, ۱–۱۷.